ده راه برای اینکه هوش هیجانی خود را افزایش دهید

پیش‌ازاین شما را با هفت ویژگی افرادی با هوش هیجانی بالا آشنا کردم و توضیحاتی را درباره هوش هیجانی دادم. اکنون قصد دارم به راه‌هایی برای افزایش هوش هیجانی بپردازم که از کتاب بهبود هوش هیجانی‌تان در یک روز از مجموعه معروف For Dummies‌ انتشارات وایلی برگرفته شده است.

بهترین راه بهبود مهارت‌های عاطفی‌تان از طریق تمرین کردن در دنیای واقعی است. از طریق تمرین و گرفتن بازخورد در مورد عملکردتان، ترجیحاً از سوی یک مربی باتجربه، می‌توانید رفتارتان را تطبیق دهید و در تشخیص و مدیریت عواطف خودتان و همچنین عواطف دیگران اثربخش‌تر عمل کنید.

هرکسی جنبه‌هایی در زندگی خود دارد که می‌تواند آن‌ها را بهبود دهد. در اینجا راه‌هایی آمده است که به‌وسیله آن‌ها می‌توانید روی هوش هیجانی خود کار کنید و آن را افزایش دهید. اگرچه هر یک از این مهارت‌ها می‌توانند به طریقی به شما کمک کنند، اما ممکن است بسته به موقعیت کنونی‌تان به این نتیجه برسید که برخی مهارت‌ها مهم‌تر از بقیه هستند.

خودآگاه‌تر شوید

یکی از حوزه‌های اصلی هوش هیجانی خودآگاهی است. از بسیاری جهات، این حوزه سنگ بنای تمام حوزه‌های دیگر است. به‌عنوان نمونه، برای این‌که از عواطف دیگران آگاه شوید لازم است از عواطف خودتان آگاهی داشته باشید.

می‌توانید از طریق اَشکال مختلفی از مدیتیشن یا ذهن‌آگاهی (mindfulness) از عواطف خود آگاه‌تر شوید. با ثبت‌نام در یک دوره، پیوستن به یک گروه یا استخدام یک مربی، می‌توانید از این تکنیک‌ها بهره ببرید تا نسبت به بدن خود، احساساتتان و افکارتان آگاه‌تر شوید.

همچنین می‌توانید با استفاده از دفتر یادداشتتان برای ثبت احساساتتان در فواصل از پیش تعیین‌شده مختلف خودآگاه‌تر شوید. با افزایش گستره واژگان عاطفی‌تان و استفاده از آن‌ها برای توصیف طیف کاملی از احساساتتان در طول بخش‌های مختلف روز، می‌توانید دریابید چگونه به عواطف خود توجه بیشتری کنید.

علاوه بر توصیف عواطفتان، به شدت آن‌ها نیز توجه کنید. به عواطف خود از ۱ تا ۱۰ نمره دهید. هرچقدر بهتر بتوانید عواطف خود را بسنجید، راحت‌تر خواهید توانست بر آن‌ها نظارت داشته باشید و آن‌ها را تغییر دهید.

افکار، احساسات و عقاید خود را ابراز کنید

این‌که بدانید چگونه عواطف خود را ابراز کنید اغلب می‌تواند به شما در مدیریت آن عواطف کمک کند. البته می‌توانید همه‌چیز را در خودتان نگه‌دارید و افکار، احساسات یا عقاید خود را با هیچ‌کسی به اشتراک نگذارید؛ اما دنبال کردن این رویکرد نه‌تنها دشوار است بلکه زندگی بسیار تنهایی را برایتان رقم خواهد زد. هیچ‌کس واقعاً شما را نخواهد شناخت و شما هم خیلی خوب نسبت به دیگران شناخت پیدا نخواهید کرد. تمام انسان‌ها میلی مشترک به داشتن روابطی صمیمی با چند فرد مورداعتماد دارند.

از طرف دیگر، ممکن است انتخاب کنید درونی‌ترین افکار، احساسات و عقایدتان را برای هرکسی بازگو کنید. این رویکرد نیز می‌تواند اشتباه باشد. اول‌ازهمه، برخی افراد واقعاً اهمیتی به افکار و احساسات شما نمی‌دهند. دوم، ممکن است افشاگری‌های شما برخی را آزرده‌خاطر کنند یا ازنظرشان بی‌ادبانه باشند.

حد وسط را برگزینید که به آن جرأت‌ورزی (assertiveness) گفته می‌شود. جرأت‌ورزی اشتراک‌گذاری مناسب افکار، احساسات و عقاید است. درواقع، لازم است افراد مناسب را در زمان مناسب از موضعتان آگاه کنید.

اشتیاقات درونی خود را کشف کنید

همه گرایش دارند خود را مشغول کار روزمره‌شان کنند؛ اما چند نفر واقعاً به خاطر کاری که انجام می‌دهند برانگیخته و هیجان‌زده هستند؟ بسیاری از افراد احساس می‌کنند در مشاغل خود گرفتار یک برنامه یکنواخت و خسته‌کننده شده‌اند؛ اما یک نفر به شکلی جادویی آن‌ها را در جایی که هستند قرار نداده است. معمولاً با دنبال کردن فرصت‌ها یا پول افراد درنهایت به جایگاهی که در آن هستند می‌رسند.

افراد اندکی کوشش می‌کنند آن نوع کاری را انجام دهند که واقعاً آن‌ها را هیجان‌زده می‌کند. اغلب افراد در اعماق وجود خود شور و اشتیاقی برای نوعی کار، فعالیت یا علاقه دارند، اما همیشه نمی‌توانید به‌راحتی آن را بیابید. شاید هنرمندان فقیری را بشناسید که به امید محقق کردن رؤیاهایشان از مشاغل واقعی اجتناب می‌کنند. ممکن است به‌راحتی نتوانید کاری را بیابید که نسبت به آن شور و اشتیاق داشته باشید اما با برنامه‌ریزی کافی می‌توانید به آن دست پیدا کنید.

نقاط قوت و ضعف خود را بشناسید

به نظر می‌رسد برخی افراد فکر می‌کنند در همه‌چیز خوب هستند. برخی دیگر دائماً نقاط قوت خود را دست‌کم می‌گیرند. البته حالت ایده‌آل این است که به‌طور دقیق نقاط قوت و ضعف خود را بدانید. خودشناسی در انتخاب‌هایتان در زندگی به شما کمک می‌کند. برای مثال، با تمرکز بر نقاط قوتتان می‌توانید از زندگی بهره بیشتری ببرید.

دنبال کردن چیزهایی که در آن‌ها خوب هستید و نسبت به آن‌ها شور و اشتیاق دارید – مانند علم، موسیقی، هنر، نویسندگی، سخنرانی، نجاری یا باغبانی – شما را قادر می‌سازد زندگی غنی‌تر و پربارتری داشته باشید. تمرکز بیش‌ازحد بر نقاط ضعف باعث خواهد شد نتوانید بیشترین بهره را از زندگی ببرید.

وقتی مجبورید تصمیماتی بگیرید، ممکن است چیزهایی به شما الهام شود که به نظر می‌رسند از احساس درونی‌تان ناشی می‌شوند. انتخاب‌های خاصی حس خوبی را در شما تداعی می‌کنند و برخی دیگر ممکن است احساسی دلهره‌آور در شما ایجاد کنند. افراد اغلب به‌وسیله دانش عاطفی‌شان هدایت می‌شوند درحالی‌که ممکن است کاملاً از آن آگاه نباشند.

خود را جای فرد دیگر بگذارید

همدلی یک احساس به‌شدت قدرتمند است. اغلب سیاستمداران، نیکوکاران و شخصیت‌های رسانه‌ای موفق و رهبران اجتماع و کسب‌وکار سطح همدلی بالایی دارند.

افزایش توانایی همدلی کردن می‌تواند به شما کمک کند تا به دیگران نزدیک‌تر شوید، در زمان نیاز حمایت آن‌ها را داشته باشید و موقعیت‌های پرتنش را کنترل کنید. وقتی به فرد دیگر نشان دهید شما واقعاً درک می‌کنید او از کجا آمده است، تا سطحی احترام او را جلب خواهید کرد. برای مثال نشان می‌دهید شما خودمحور نیستید.

با توجه بیشتر به افراد دیگر همدلی خود را افزایش دهید. وقتی با کسی ارتباط برقرار می‌کنید به‌دقت به او گوش دهید. هم به چیزی گوش دهید که او به شما می‌گوید و آنچه می‌خواهد شما بشنوید. با بهتر شدن در فهمیدن و توجه کردن به آنچه افراد واقعاً سعی می‌کنند بگویند، شما همدلی بیشتری پیدا می‌کنید.

عواطف فرد دیگر را مدیریت کنید

اگر بتوانید عواطف افراد پیرامونتان را مدیریت کنید شما مهارت شگفت‌انگیزی دارید. احتمالاً رهبرانی را دیده‌اید که هر جماعت خشمگینی را می‌توانند آرام کنند یا خاطرجمع کنند. از طرف دیگر، احتمالاً همچنین دیده‌اید که چگونه برخی افراد می‌توانند عواطف دیگران را درست مدیریت نکنند. به تعداد دفعاتی فکر کنید که مدیرعامل یک شرکت بدون آمادگی کافی مجبور بوده است در یک موقعیت بحرانی با رسانه‌ها روبرو شود. با زبان بدن نامناسب و استفاده از لحن صدای نادرست یا طفره رفتن از پاسخ به پرسش‌ها، این رهبران کاری می‌کردند افرادی که نظاره‌گر آن‌ها بودند بیشتر احساس رنجش و ناراحتی کنند.

مدیریت عواطف افراد دیگر یک فرایند دومرحله‌ای است. فقط این دو گام را دنبال کنید:

  1. همدلی خود را افزایش دهید.

نیاز دارید خود را به‌جای فرد دیگر بگذارید و درد، شادی، امیدها یا ترس‌های او را احساس کنید. یک راه این است که از افراد سؤال بپرسید. با پرسیدن و مشاهده کردن اطلاعاتی را که می‌توانید کسب کنید. آیا او به ورزش علاقه دارد یا ورزش می‌کند؟ تیم‌ها و فعالیت‌های موردعلاقه او چیست‌اند؟ خوردن چه غذاهایی را ترجیح می‌دهد؟ چه چیزهایی باعث می‌شوند او احساس شادی یا غمگینی کند؟

  1. همان واکنشی را نشان دهید که می‌خواهید دیگران در چنین موقعیتی برای تسکین درد و رنجتان در برابر شما داشته باشند.

مدیریت عواطف فرد دیگر نیازمند سطح خاصی از مهارت را می‌طلبد. اول نیاز دارید بدانید به کجا می‌خواهید فرد را سوق دهید. آیا برای مثال می‌خواهید فرد را خوشحال، آرام، هشیار یا آگاه کنید؟ پس از این‌که تصمیم گرفتید می‌خواهید او چه احساسی پیدا کند، سپس باید بدانید چگونه او را به آن سمت هدایت کنید.

به آخرین باری فکر کنید که به یک سخنران الهام‌بخش گوش کردید یا فیلمی را دیدید که واقعاً شما را متحول کرد. تجربه‌های تأثیرگذار معمولاً با یک زمینه‌سازی همراه هستند که از آن طریق سخنران یا کارگردان فیلم صحنه را برای موقعیتی که می‌خواهد شما ازنظر احساسی به آن برسید، آماده می‌کند. شما می‌توانید این زمینه‌سازی را خودتان با انتخاب یک هدف یا آگاه کردن فرد از این‌که کجا می‌خواهید بروید، ایجاد کنید.

برخی نمونه‌ها عبارت‌اند از:

  • ما باید با آرامش این موقعیت را بررسی کنیم.
  • به‌عنوان افراد یک خانواده نیاز داریم بدانیم چه خبر است.
  • چیزهای بدی اتفاق افتاده است و باید هشیار باشیم.

سپس می‌توانید سراغ داستان‌ها و مثال‌ها بروید. لازم است به فرد دیگر بقبولانید شما هر دو در یک طرف جبهه هستید – و به نفع هر دوی شماست که درکی مشترک داشته باشید. با انطباق بین وضعیت بدن، صدا و پیامتان، شما می‌توانید پیامی قوی منتقل کنید که قادر است عواطف فرد دیگر را به‌جایی که می‌خواهید نزدیک‌تر کند.

ازنظر اجتماعی مسئولیت‌پذیر باشید

مسئولیت‌پذیری اجتماعی یکی از بالاترین سطوح هوش هیجانی است. این ویژگی نشان می‌دهد که شما واقعاً به دیگران اهمیت می‌دهید، به‌خصوص آن‌هایی که کمتر خوشبخت هستند. ازنظر اجتماعی مسئولیت‌پذیر بودن به نفع شخصی مربوط نمی‌شود – بلکه این را نشان می‌دهد که شما چه سهمی در کمک به افراد می‌توانید داشته باشید.

مسئولیت‌پذیری اجتماعی چندین لایه دارد:

  • در ابتدایی‌ترین سطح، شما می‌توانید به یک خیریه یا برای یک آرمان ارزشمند پولی اهدا کنید. اگرچه شما می‌خواهید به‌عنوان بخشی از هر برنامه مسئولیت‌پذیری ازنظر اجتماعی کمک‌های مالی‌ای کنید، اما این کمک‌ها تنها یک گام اولیه در این فرایند هستند.
  • در سطح بعدی ممکن است به یک سازمان شایسته در جمع‌آوری پول کمک کنید. می‌توانید از دوستان، اقوام، همسایگان یا همکارانتان درخواست کمک کنید. می‌توانید در رویدادهای جمع‌آوری پول دخیل شوید.
  • اثربخش‌ترین سطح مسئولیت‌پذیری اجتماعی شما را شخصاً در یک آرمان ارزشمند دخیل می‌کند. به راه‌هایی فکر کنید که می‌توانید به افراد نیازمند کمک کنید. ممکن است بخواهید با شناسایی آرمان‌هایی که ازنظر شما اهمیت بیشتری دارند، شروع کنید. ممکن است کمک درزمینه بی‌خانمانی، گرسنگی، مراقبت از سالمندان، بیماری‌های خاص، آرمان‌های ویژه و … شما را به هیجان آورد.

پس از شناسایی آرمانی که می‌خواهید از آن حمایت کنید، به این فکر کنید که چگونه می‌توانید به بهترین شکل مشارکت داشته باشید. می‌توانید به‌عنوان عضو یک هیئت یا انجمن خدمت کنید، یک نیروی داوطلب باشید یا به هر شکل دیگری مشارکت کنید. با آژانس یا سازمان مرتبط با آن آرمان تماس بگیرید و بپرسید که چگونه می‌توانید کمک کنید.

تکانه‌های (impulse) خود را مدیریت کنید

مدیریت عواطف خودتان، به خصوص تکانشگری (تکانه: میلی ناگهانی، قوی و نسنجیده به انجام عملی خاص) رکن دیگر هوش هیجانی (در کنار آگاهی از عواطفتان و مدیریت کردن عواطف دیگران) به‌حساب می‌آید. با خودآگاهی عاطفی بیشتر، شما بهتر می‌توانید خود را برای خودمدیریتی عاطفی آماده کنید. می‌توانید تکانه‌های خود را به سه روش کلی مدیریت کنید:

  • انحراف ذهن: وقتی در کنترل تکانه‌ها احساس مشکل می‌کنید، خیلی سریع با منحرف کردن ذهن خود می‌توانید آن‌ها را مهار کنید. فکر خود را با شمردن تا ده یا تمرکز کردن روی اندیشه‌ّایی منحرف‌کننده و از پیش آماده‌شده آزاد کنید. می‌توانید به خود یاد دهید به‌سرعت افکار خود را تغییر دهید یا اگر در یک گفتگو هستید موضوع را به چیزهایی مانند آب‌وهوا، آنچه برای صبحانه خورده‌اید، اینکه قصد دارید در سفر بعدی‌تان به کجا بروید، پروژه‌ای که روی آن کار می‌کنید یا هر رویداد دیگری عوض کنید.
  • تحلیل: یک رویکرد تحلیلی این است که وقتی احساس تکانشگری می‌کنید درنگ کنید و افکارتان را تحلیل کنید. می‌توانید از خودتان سؤال‌هایی بپرسید مانند
    • چرا به این مشکل یا رویداد پراسترس فکر می‌کنم؟
    • فکر کردن به این مشکل یا رویداد پراسترس چگونه می‌تواند به من کمک کند؟
    • آیا می‌توانم به چیز دیگری فکر کنم؟
    • چه چیزی می‌تواند اندیشه جایگزین بهتری باشد؟
  • کنار آمدن: یک استراتژی کنار آمدن شامل تفکراتی است که لازم است با به کار گیری و در نظر گرفتنشان پیش از بروز مشکل خود را آماده کنید. این افکار شامل اظهاراتی می‌شوند مانند
    • می‌دانم می‌توانم افکارم را کنترل کنم.
    • می‌توانم کمی آهسته‌تر پیش بروم.
    • بهتر است عمیق‌تر به آن فکر کنم.
    • مجبور نیستم عجولانه پاسخ دهم.
    • می‌توانم به گزینه‌های جایگزین فکر کنم.

از پیش آماده شدن با استراتژی‌هایی مانند مواردی که در فهرست بالا ذکر شد می‌تواند به شما کمک کند به شکلی موفقیت‌آمیز با مشکل‌ها و رویدادهای پراسترس مقابله کنید. فکر کردن به این استراتژی‌ها درست زمان بروز مشکل نمی‌تواند چندان اثربخش باشد. با برنامه‌ریزی و تمرین می‌توانید در مقابله با افکار، واژگان و اعمال تکانشگر بسیار موفقیت‌آمیز عمل کنید.

انعطاف‌پذیرتر باشید

همه رویه‌ها و شیوه‌های مشخصی برای انجام کارها دارند. برای این‌که یک جامعه به شکلی کارا فعالیت کند سطح خاصی از قوانین و مقررات لازم است. بااین‌حال، زمانی که در یک برنامه یکنواخت و خشک گیر بیفتید و در برابر تغییر غیرقابل‌انعطاف شوید، ممکن است با مشکلاتی مواجه شوید. سختگیری بیش‌ازحد باعث می‌شود فرصت‌ها را از دست دهید، در یادگیری تکنیک‌ها و رویکردهای تازه عقب بیفتید و گرایش پیدا کنید به شیوه‌هایی یکسان و گاهی ناکارآمد به مشکلات شخصی و کاری بپردازید.

هوشمندی هیجانی شامل دانستن این مسئله می‌شود که چه زمانی باید به دل‌بستگی‌های عاطفی‌تان پایبند بمانید و چه زمانی لازم است آن‌ها را رها کنید. وقتی زمان رها کردن و گذشتن فرامی‌رسد افرادی با هوش هیجانی بالا می‌توانند تطبیق لازم را انجام دهند.

اگر برایتان تغییر دشوار است، به پیامدهای احتمالی بیندیشید. چه چیزی ممکن است رخ دهد اگر وضع موجود را حفظ کنید؟ از طرف دیگر، به کجا ممکن است برسید اگر همراه جریان تغییر حرکت کنید؟ تغییر بخشی از روند رشد است. در طول زندگی، تجربه‌های جدید و فرصت‌های جدید می‌توانند کامیابی شخصی و حرفه‌ای را برای شما به ارمغان آورند و لازم است شما پذیرای این تغییرات باشید. اگرچه ممکن است برایتان امتحان کردن چیزهای تازه ناخوشایند باشد، اما اغلب افراد درنهایت درمی‌یابند ارزش دستاوردهای بلندمدت فراتر از رنج‌های کوتاه‌مدت است. بخشی از روند رشد فردی شامل یادگیری مهارت‌ها و رویکردهای تازه و تجربه روابط و موقعیت‌های جدید است.

شاد باشید

چقدر احساس شادی می‌کنید؟ نه واقعاً بر اساس یک مقیاس ۱ تا ۱۰ چقدر شاد هستید؟ ۵ یا ۷؟ ۹ چطور؟

افرادی با هوش هیجانی بالا انسان‌های شادی هستند؛ و آن‌ها فقط به این دلیل که چیزهای خوبی برای آن‌ها رخ می‌دهند شاد نیستند.

شادی از درون فرد به بیرون تجلی می‌کند. فردی که این احساس را به‌خوبی مدیریت می‌کند هر روز صبح با شادی از خواب بیدار می‌شود؛ و زمانی که در طول روز با چالش‌هایی مواجه می‌شود او می‌تواند سطحی از شادی خود را حفظ کند. درواقع، شادی او هنگام مواجهه با سختی‌ها و مشقات زندگی روزمره به او قوت قلب می‌دهد و ذهن او را آرام نگاه می‌دارد و مانع از این می‌شود که گرفتار عواطف مخرب و غیرمفید شود. افراد شاد نسبت به افراد غمگین یا افسرده به راهکارهای بیشتری برای مشکلات دست پیدا می‌کنند.

اگرچه افراد غمگین نسبت به افراد شاد عموماً توجه بیشتری به جزئیات می‌کنند، افراد شاد نسبت به افراد غمگین به دستاوردهای بیشتری می‌رسند. البته، ازآنجایی‌که شادی و غمگینی احساسات هستند، آن‌ها مطمئناً نوسان دارند. پس شما می‌توانید حالت روحی خود را در جهت مقاصدتان کنترل کنید. هوشمندی هیجانی شامل این مسئله می‌شود که بدانید چه زمانی شاد، غمگین، هیجان‌زده، دلواپس یا حتی هشیار باشید.

افراد تمایل دارند بیشتر با افراد شاد معاشرت کنند. رهبران شاد دنبال‌کنندگانی دارند که بسیار متعهد هستند. شما می‌توانید مزایای بسیاری برای شاد بودن بیابید. افراد بیشتر برای شما ارزش قائل می‌شوند، راحت‌تر می‌توانید سختی‌ّها را پشت سر بگذارید، احساس بهتری خواهید داشت و بیشتر برای دیگران مفید خواهید بود. پژوهش‌ها حتی نشان می‌دهند که افراد شاد بیشتر عمر می‌کنند (یا افراد غمگین زودتر می‌میرند).

افرادی بسیار کمی واقعاً می‌دانند چگونه شادی خود را مدیریت کنند. افراد اغلب شادی را به چیزهای مادی و از دیگران چیزی کسب کردن ارتباط می‌دهند. افراد واقعاً شاد بخشنده هستند. افرادی که شادی را می‌گسترانند خودشان هم بیشتر شاد هستند.

امید است، در عین این‌که هوش هیجانی خود را توسعه می‌دهید به خاطر داشته باشید گسترش شادی برای شما هزینه‌ای نخواهد داشت و آنچه در ازای آن دریافت می‌کنید بسیار پرارزش است.




چگونه از هوش هیجانی برای پیشرفت شغلی استفاده کنیم؟

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،اکثر افراد قبول دارند که داشتن یک اخلاق کاری قوی، فداکاری و البته مهارت دقیقا همان چیزهایی هستند که یک کارمند را به موفقیت می‌رسانند. اما یک تحقیق تازه انجام شده نشان می‌دهد که داشتن هوش هیجانی نیز نقشی کلیدی در موفقیت‌های کاری بازی می‌کند.

مقاله‌ای که توسط جوزف سی. رود، استاد مدیریت دانشگاه میامی و همکارانش در مجله رفتار حرفه‌ای منتشر شد، بر این نکته تاکید داشت که هوش هیجانی با دستمزدهای بیشتر و رضایت بیشتر شغلی در ارتباط است.

هرچند که هوش هیجانی به‌تنهایی نمی‌تواند شما را به موفقیت برساند، اما می‌تواند ازلحاظ شغلی شما را خوشحال‌تر و موفق‌تر کند. در این مطلب می‌خواهم ببینیم که هوش هیجانی چیست و چگونه می‎‌توان از آن برای پیشرفت در حوزه کاری استفاده کرد.

به گفته لیز بنتلی، بنیان‌گذار Liz Bentley Associates، «هوش هیجانی در ساده‌ترین شکل خود یعنی توانایی ما در همراهی با افراد.» بنتلی می‌گوید که افراد با هوش هیجانی بالا دارای خودآگاهی و آگاهی اجتماعی بالایی هستند و می‌توانند خودشان و دیگران را مدیریت کنند.

جوزف سی. رود نیز تعریفی مشابه برای هوش هیجانی دارد و آن را «توانایی ما در شناخت و مدیریت کردن اطلاعات احساسی» تعریف می‌کند. او می‌گوید: «این نشان‌دهنده تقاطع احساسات و توانایی کلی ذهنی است که به‌عنوان IQ نیز شناخته می‌شود.»

به گفته لیز بنتلی، افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند معمولا خروجی‌ها و نتایج بهتری را نیز کسب می‌کنند، در ماموریت‌ها در کنار افراد قرار می‌گیرند، افراد را پاسخگو نگه می‌دارند، در مواقع که گیر می‌افتند زیردستان و همکاران خود را مدیریت می‌کنند و یک محیط کاری مشارکتی و یکپارچه را ایجاد می‌کنند.

هوش هیجانی و مهارت‌های افراد مرتبط با آن بسیار اهمیت دارد، زیرا افراد بخش مهمی از هر کسب‌وکار هستند. لیز بنتلی می‌گوید: «مردم ارزشمندترین و مهم‌ترین کالای ما هستند. ما همه در کسب‌وکار مردم هستیم. مردم کارفرمایان، زیردستان، اعضای تیم، همکاران، مشتریان، فروشندگان و مصرف‌کنندگان ما هستند.»


بیشتر بخوانید:چطور بر ترسمان غلبه و کسب و کاری موفق راه اندازی کنیم؟


به گفته جوزف سی. رود، احساسات بخش مهمی از اطلاعات است که باید در هنگام تصمیم‌گیری مدنظر گرفته شود، حتی اگر به این معنا باشد که یاد بگیرید به آن گوش ندهید و توجه نکنید. او اضافه کرد: «درحالی‌که هوش هیجانی شامل توانایی استفاده از احساسات برای افزایش انگیزه و تمرکز است، اما این هوش هیجانی شامل توانایی ما در جدا شدن از احساسات کوتاه‌مدت قدرتمند برای تمرکز بیشتر روی وظایف در دست انجام نیز می‌شود.»

مطالعات جوزف سی. رود نشان داد که افراد دارای هوش هیجانی بالا معمولا دستمزدهای بالاتری از افرادی که فاقد این نوع هوش هستند دریافت می‌کنند. برای اندازه‌گیری هوش هیجانی، پروفسور جوزف سی. رود و همکارانش به شرکت‌کنندگانی نیاز داشتند که بتوانند چندین مشکل احساسی حاوی پاسخ‌های صحیح و غلط مانند یک تست IQ را حل کنند. برای مثال، شرکت‌کنندگان باید احساسات نهفته در چهره‌ها یا کارهای هنری و بهترین پاسخ به سناریو‌های مختلف را شناسایی می‌کردند.

جوزف سی. رود در انتهای این تحقیق گفت که: «در ادامه همین تحقیق، ما استدلال کردیم که هوش هیجانی در سطوح بالای سازمانی باید بیشتر به موفقیت- و دستمزد- مرتبط باشد، جایی که رهبری به بخش مهمی از کار یک شخص تبدیل می‌شود.

اما رابطه بین هوش هیجانی بالاتر و دستمزد بیشتر چیست؟ برد فلوور که در زمینه برندینگ کار می‌کند، در این زمینه می‌گوید: «این خصوصیت مهم به شما کمک می‌کند تا شرایط را بخوانید و درخواست‌هایتان را در زمان مناسب مطرح کنید. سخت‌ترین بخش دریافت دستمزد بیشتر درواقع درخواست برای آن است. هوش هیجانی شما را به ابزارهایی مجهز می‌کند که می‌توانید بهترین لحظه برای ثبت این درخواست را شناسایی کنید و درخواست خود را به‌گونه‌ای درست مطرح کنید و البته بتوانید با هر پاسخی که دریافت می‌کنید نیز کنار بیایید.»

جنیفر هانکوک، بنیان‌گذار Humanist Learning Systems، نیز در این زمینه می‌گوید که افراد با هوش هیجانی بالا دستمزدهای بیشتری نیز دریافت می‌کنند، زیرا تمایل دارند که مولد و سازنده باشند. هانکوک اضافه می‌کند که «افرادی که در کار کردن با دیگران و وادار کردن دیگران برای کار کردن با خود خوب هستند می‌توانند کارهای بیشتری را انجام دهند. ازآنجایی‌که افراد دوست دارند با آن‌ها کار کنند، این افراد دارای شهرت خوبی هستند.».



منبع: باشگاه خبرنگاران جوان

چگونه از هوش هیجانی برای پیشرفت شغلی استفاده کنیم؟

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،اکثر افراد قبول دارند که داشتن یک اخلاق کاری قوی، فداکاری و البته مهارت دقیقا همان چیزهایی هستند که یک کارمند را به موفقیت می‌رسانند. اما یک تحقیق تازه انجام شده نشان می‌دهد که داشتن هوش هیجانی نیز نقشی کلیدی در موفقیت‌های کاری بازی می‌کند.

مقاله‌ای که توسط جوزف سی. رود، استاد مدیریت دانشگاه میامی و همکارانش در مجله رفتار حرفه‌ای منتشر شد، بر این نکته تاکید داشت که هوش هیجانی با دستمزدهای بیشتر و رضایت بیشتر شغلی در ارتباط است.

هرچند که هوش هیجانی به‌تنهایی نمی‌تواند شما را به موفقیت برساند، اما می‌تواند ازلحاظ شغلی شما را خوشحال‌تر و موفق‌تر کند. در این مطلب می‌خواهم ببینیم که هوش هیجانی چیست و چگونه می‎‌توان از آن برای پیشرفت در حوزه کاری استفاده کرد.

به گفته لیز بنتلی، بنیان‌گذار Liz Bentley Associates، «هوش هیجانی در ساده‌ترین شکل خود یعنی توانایی ما در همراهی با افراد.» بنتلی می‌گوید که افراد با هوش هیجانی بالا دارای خودآگاهی و آگاهی اجتماعی بالایی هستند و می‌توانند خودشان و دیگران را مدیریت کنند.

جوزف سی. رود نیز تعریفی مشابه برای هوش هیجانی دارد و آن را «توانایی ما در شناخت و مدیریت کردن اطلاعات احساسی» تعریف می‌کند. او می‌گوید: «این نشان‌دهنده تقاطع احساسات و توانایی کلی ذهنی است که به‌عنوان IQ نیز شناخته می‌شود.»

به گفته لیز بنتلی، افرادی که هوش هیجانی بالایی دارند معمولا خروجی‌ها و نتایج بهتری را نیز کسب می‌کنند، در ماموریت‌ها در کنار افراد قرار می‌گیرند، افراد را پاسخگو نگه می‌دارند، در مواقع که گیر می‌افتند زیردستان و همکاران خود را مدیریت می‌کنند و یک محیط کاری مشارکتی و یکپارچه را ایجاد می‌کنند.

هوش هیجانی و مهارت‌های افراد مرتبط با آن بسیار اهمیت دارد، زیرا افراد بخش مهمی از هر کسب‌وکار هستند. لیز بنتلی می‌گوید: «مردم ارزشمندترین و مهم‌ترین کالای ما هستند. ما همه در کسب‌وکار مردم هستیم. مردم کارفرمایان، زیردستان، اعضای تیم، همکاران، مشتریان، فروشندگان و مصرف‌کنندگان ما هستند.»


بیشتر بخوانید:چطور بر ترسمان غلبه و کسب و کاری موفق راه اندازی کنیم؟


به گفته جوزف سی. رود، احساسات بخش مهمی از اطلاعات است که باید در هنگام تصمیم‌گیری مدنظر گرفته شود، حتی اگر به این معنا باشد که یاد بگیرید به آن گوش ندهید و توجه نکنید. او اضافه کرد: «درحالی‌که هوش هیجانی شامل توانایی استفاده از احساسات برای افزایش انگیزه و تمرکز است، اما این هوش هیجانی شامل توانایی ما در جدا شدن از احساسات کوتاه‌مدت قدرتمند برای تمرکز بیشتر روی وظایف در دست انجام نیز می‌شود.»

مطالعات جوزف سی. رود نشان داد که افراد دارای هوش هیجانی بالا معمولا دستمزدهای بالاتری از افرادی که فاقد این نوع هوش هستند دریافت می‌کنند. برای اندازه‌گیری هوش هیجانی، پروفسور جوزف سی. رود و همکارانش به شرکت‌کنندگانی نیاز داشتند که بتوانند چندین مشکل احساسی حاوی پاسخ‌های صحیح و غلط مانند یک تست IQ را حل کنند. برای مثال، شرکت‌کنندگان باید احساسات نهفته در چهره‌ها یا کارهای هنری و بهترین پاسخ به سناریو‌های مختلف را شناسایی می‌کردند.

جوزف سی. رود در انتهای این تحقیق گفت که: «در ادامه همین تحقیق، ما استدلال کردیم که هوش هیجانی در سطوح بالای سازمانی باید بیشتر به موفقیت- و دستمزد- مرتبط باشد، جایی که رهبری به بخش مهمی از کار یک شخص تبدیل می‌شود.

اما رابطه بین هوش هیجانی بالاتر و دستمزد بیشتر چیست؟ برد فلوور که در زمینه برندینگ کار می‌کند، در این زمینه می‌گوید: «این خصوصیت مهم به شما کمک می‌کند تا شرایط را بخوانید و درخواست‌هایتان را در زمان مناسب مطرح کنید. سخت‌ترین بخش دریافت دستمزد بیشتر درواقع درخواست برای آن است. هوش هیجانی شما را به ابزارهایی مجهز می‌کند که می‌توانید بهترین لحظه برای ثبت این درخواست را شناسایی کنید و درخواست خود را به‌گونه‌ای درست مطرح کنید و البته بتوانید با هر پاسخی که دریافت می‌کنید نیز کنار بیایید.»

جنیفر هانکوک، بنیان‌گذار Humanist Learning Systems، نیز در این زمینه می‌گوید که افراد با هوش هیجانی بالا دستمزدهای بیشتری نیز دریافت می‌کنند، زیرا تمایل دارند که مولد و سازنده باشند. هانکوک اضافه می‌کند که «افرادی که در کار کردن با دیگران و وادار کردن دیگران برای کار کردن با خود خوب هستند می‌توانند کارهای بیشتری را انجام دهند. ازآنجایی‌که افراد دوست دارند با آن‌ها کار کنند، این افراد دارای شهرت خوبی هستند.».



منبع: باشگاه خبرنگاران جوان

نقش هوش هیجانی در پیشرفت افراد

● بیان مسأله

– چه رابطه ای بین هوش هیجانی و پیشرفت افراد وجود دارد؟
– آیا هوش هیجانی در ارتباطات مؤثر است؟
– آیا بین هوش هیجانی و روابط زناشویی رابطه ای وجود دارد؟
– آیا هوش هیجانی در پرورش فرزندان نقش دارد؟
– آیا بین هوش هیجانی و مدیریت در بازار رابطه ای وجود دارد؟

● فرضیه

-بین هوش هیجانی و پیشرفت افراد رابطه وجود دارد.
-هوش هیجانی در ارتباطات نقش دارد.
-بین هوش هیجانی و روابط زناشویی رابطه مستقیم وجود دارد.
-بین هوش هیجانی و پرورش فرزندان رابطه ای وجود دارد.
-هوش هیجانی ابزاری نوین در مدیریت بازار است.

● هدف مقاله

هدف مقاله این است که با توجه به مؤلفه های هوش هیجانی می توان رابطه بین پیشرفت افراد در زندگی و هوش هیجانی پیدا کرد.

● متغیرها و مقیاس سنجش آنها

متغیرهای مقاله،هوش هیجانی EQ و پیشرفت افراد می باشند که هوش هیجانی به عنوان متغیر مستقل و پیشرفت افراد به عنوان متغیر وابسته می باشند.البته نقش متغیر های مداخله گر چون IQ افراد را هم باید مدنظر قرار دارد.مقیاس سنجش در این مقاله،مقیاس اسمی (بهره هوشی IQ و هوش هیجانیEQ) می باشد.
EQ-K (8)

● پیشینه

سال های زیادی بر روان شناسان حاکم بود که مهمترین استعداد افراد را بهره هوشی یا هوش بهر(IQ)می نامیدند و با همین استعداد،پذیرش و گزینش کارمندان را انجام می دادند که افراد یا باهوش هستند یا نیستند و به هر حال،چنین زاده شده اند و کار زیادی برای آنها نمی توان انجام داد.این طرز تفکر در جامعه آن زمان که گاردنر آن را “دوران تفکر هوشبهری”می نامد نیز نفوذ کرده بود.کتاب “قالب های ذهن”اثر مهم گاردنر در سال ۱۹۸۳ بیانیه ای در دیدگاه هوش بهری بود به گفته این کتاب،هوش واحد و یکپارچه ای وجود ندارد که موفقیت در زندگی را تضمین کند بلکه طیف گسترده ای از هوش وجود دارند.

● تاریخچه

هوش هیجانی در مفهوم هوش اجتماعی ریشه دارد که اولین بار توسط ای.ال ثرندایک در سال ۱۹۲۰ شناخته شد،از آن پس تاکنون روان شناسان سایر مؤلفه های هوش را نیز مورد شناسایی قرار دادند.در سال ۱۹۷۰ برای اولین بار،دو روان شناس آمریکایی به نام دکتر پیتر سالوی و دکتر جان مایر بحث علمی هوش هیجانی را مطرح کردند.در سال ۱۹۷۵ “هوارد گاردنر”ایده هوش چند گانه را مطرح کرد.عبارت هوش هیجانی ابتدا در سال ۱۹۸۵ توسط”وین پین “مطرح شد اما توسط “دانیل گلمن” درسال ۱۹۹۵ محبوبیت یافت.بیشتر پژوهش ها در این زمینه توسط “پیتر سالوی” و “جان مایر” در دهه ۹۰ صورت گرفته است.

● چکیده

این مقاله به موضوع هوش هیجانی و نقش آن در پیشرفت افراد می پردازد.پیشینه و تاریخچه هوش هیجانی تشریح شده و همچنین انواع هوش از دیدگاه متفکران و بزرگانی که در این حیطه فعالیت داشته اند تعریف شده است.در ادامه به تعریف هوش هیجانی و مؤلفه های این هوش و همچنین به هوش اجتماعی و عوامل تشکیل دهنده هریک از آن ها پرداخته می شود.سپس نقش وراثت و محیط بر بررسی می شود.در طی مقاله افراد براساس تقسیم بندی شده اند.الگوی رفتاری والدین و رشد هوش هیجانی تشریح می شود،همچنین از اهمیت هوش هیجانی و ضرورت آن در فرزند پروری نیز صحبت شده است.به نقش هوش هیجانی در مدیریت ارتباطات پرداخته می شود و در پایان به این مطلب اشاره می شود که آیا هوش هیجانی در مدیریت بازار تاثیری داردذ یا خیر؟
EQ-K (7)

● هوش و انوع آن

هوش از جمله مواردی است که بسیار مورد توجه روان شناسان بوده و در طول تاریخچه روانشناسی تلاش بر این بوده که ماهیت هوش، انواع آن، تغییر پذیری آن و … مورد بررسی قرار گیرد. وقتی درباره هوش صحبت می‌شود، ویژگی چون یادگیری سریع زیاد، محاسبات دقیق و فوری و راه حلهای جدید به ذهن خطور میکند.
بطور کلی تعاریف متعددی از هوش صورت گرفته است و بر این اساس طبقات مختلفی از انواع هوش نیز مطرح شده است. ثرندایک، اسپیرمن، ترستون اشترن برگ، گاردنر افرادی هستند که انواعی از هوش را براساس تعاریفی که از آن ارائه کرده ساخته‌اند.

● انواع هوش از دیدگاه ثرندایک 

ثرندایک رفتار هوشمندانه را متشکل از توناییهای خاص گوناگون می‌داند. او از سه نوع صحبت می‌کند که افراد مختلف در هر یک از این انواع می‌توانند متفاوت باشند.
▪ هوش انتزاعی: این نوع از هوش با اندیشه و نهادها سروکار دارد. درک روابط اجزا و پدیده‌ها با این نوع از هوش ارتباط دارد. توان درک نظریه‌ها، ریاضیات و … به این نوع هوش مرتبط است.
▪ هوش مکانیکی: به ویژگیهایی ارتباط دارد که به بهره‌گیری موثر از ابزارها و انجام اعمال و فعالیتها مربوط می‌شود. افرادی که از نظر انجام فعالیتها و مهارتهای عملی بازده خوبی دارند، از هوش مکانیکی بالایی برخورداند.
▪ هوش اجتماعی: به توناییهای فرد که ایجاد روابط اجتماعی مناسب را میسر می‌سازد اطلاق می‌شود.

● انواع هوش


▪ انواع هوش از دیدگاه اسپیرمن 
اسپیرمن معتقد است که در همه کارکردهای روانی یک حامل کلی هوشی (g) و شماری از عوامل اختصاصی هوشی (s) وجود دارد.به عبارتی او هوش را به یک نوع هوش کلی و تعدادی هوش اختصاصی تقسیم می‌کند.
▪ انواع هوش از دیدگاه ترستون 
ترستون برخلاف اسپیرمن معتقد است که نوعی از هوش به نام هوش کلی وجود ندارد، بلکه هوش از انواعی از استعدادهای نخستین روانی تشکیل یافته است، که شامل هوش کلامی، استعداد عددی، درک روابط فضایی، درک معنای کلامی، حافظه، استدلال و ادراک را شامل می‌شود. هوش کلامی روابط واژگان ارتباط کلامی و استعداد عددی سرعت و دقت در عملیات حساب را شامل می‌شود. درک روابط فضایی به استعداد پی بردن به بازشناسی و همگونی شکلها به یاری بینایی اطلاق می‌شود و منظور از درک معنای کلامی عبارت از به خاطر سپردن واژه‌های منحصر به فرد است.
منظور از حافظه، حفظ کردن هر گونه طرح و نقشه، شعر و قطعه یا اعداد و ارقامی، به صورت طولی‌وار است و استدلال به استنتاج قاعده و اصول، از موارد مختلف و همچنین توانایی در حل مسائل اطلاق می‌شود. ادراک عبارت است از تمییز دادن اختلافهای اندازه، شکل، طول و عرض یا جای خالی واژه‌ها و اندامها در شکلها.
EQ-K (6)
● انواع هوش از دیدگاه اشترن برگ 
اشترن برگ که نظریه خود را در دهه ۸۰ میلادی مطرح کرده به اجزای عالیه عملیاتی و اجزا کسب معلومات در هوش اشاره می‌کند و بر این اساس وی نیز هوش را به انواع هوش کلامی، هوش کاربردی و هوش اجتماعی تقسیم می‌کند.
▪ هوش کلامی: در این نوع هوش فرد مطالب را به سرعت می‌خواند و می‌فهمد و در سخن گویی، واژگان بیشتر و دقیقتری بکار می‌برد.
▪ هوش کاربردی: با استفاده از این نوع هوش، فرد هوشمند همواره موقعیتها را خوب بررسی می‌کند و مسائل خود را به نحو مطلوب و موفقیت آمیز حل می‌کند.
▪ هوش اجتماعی: فرد هوشمند این نوع از هوش را آن گونه که هستند می‌پذیرد، پیش از سخن گفتن می‌اندیشد و رفتار و کردارش با سنجیدگی و ژرف نگری همراه است.
انواع هوش از دیدگاه گاردنر 
هواردگاردنر روان شناس آمریکایی، هوش را در هفت نوع جداگانه مشخص کرده است: هوش زبانی یا کلامی، هوش هنر موسیقی، هوش منطق ریاضی، هوش فضایی، هوش حرکات بدنی، هوش اجتماعی و هوش درون فردی یا مهار نفس. گاردنر معتقد است که افراد برای هر مساله خاصی، هوش مربوط به آن مساله را بکار می‌برند.
▪ هوش هیجانی
هوش هیجانی (Emotional Intelligence) که به اختصار EI گفته می‌شود و معمولاً معیار ارزیابی آن را «ضریب هوش هیجانی» یا EQ می‌نامند، به توانایی،ظرفیت یا مهارت ادراک، سنجش و مدیریت هیجانات خود و دیگران، دلالت دارد. البته به دلیل تازه بودن نسبی این ایده، تعریف دقیق آن هنوز در بین روان‌شناسان مورد اختلاف است.
در سال ۱۹۲۰«تورن دایک» در دانشگاه کلمبیا از عبارت هوش اجتماعی برای تشریح مهارت کنار آمدن با سایر مردم استفاده کرد. در سال ۱۹۷۵«هاوارد گاردنر» ایده هوش چندگانه را مطرح کرد. او هشت نوع هوش را در دو دسته کلّی هوش میان فردی (interpersonal) و هوش درون فردی (intrapersonal) برشمرد. بسیاری از روان‌شناسان از جمله گاردنر اعتقاد دارند که معیارهای سنتی ارزیابی هوش، مثل آزمون‌های ضریب هوشی (IQ) قادر به تشریح توانائی‌های شناختی نیستند.
عبارت هوش هیجانی ابتدا در سال ۱۹۸۵ توسط «وین پین» مطرح شد امّا توسط «دانیل گلمن» در سال ۱۹۹۵ محبوبیت یافت. بیشترین پژوهش‌ها در این زمینه توسط «پیتر سالووی» و «جان مایر» در دهه ۹۰ صورت گرفته است. آن‌ها به این نتیجه رسیدند که ظرفیت ادراک و فهم هیجانات،عامل جدیدی را در شخصیت افراد تشکیل می‌دهند.

● اندازه‌گیری هوش هیجانی 

تفاوت بین هوش و دانش در زمینه شناخت کاملاً روشن است. در پژوهش‌های روان‌شناسی عموماً نشان داده شده است که ضریب هوشی (IQ)، معیار قابل اطمینانی برای سنجش ظرفیت و توانایی شناختی افراد است و در طول زمان تغییر نمی‌کند. امّا در زمینه هیجانات (یا عواطف)، تفاوت بین هوش و دانش چندان مشخص نیست و برخی ناسازگاری‌ها در تعاریف فعلی از هوش هیجانی و معیارهای آن وجود دارد. برخی از روان‌شناسان معتقدند که هوش هیجانی پویاست و قابل یادگیری و افزایش می‌باشد، در حالی که برخی دیگر هوش هیجانی را نیز ثابت و غیرقابل افزایش می‌دانند.
EQ-K (1)
● مؤلفه های اصلی هوش هیجانی و اجتمایی و عوامل تشکیل دهنده آن ها 
الف) مولفه های درون فردی . Interapersonal Components
۱- خودآگاهی عاطفی هیجانی. Emotional Self Awarenes
۲- جرأتمندی . AS) Assertiveness)
۳- حرمت نفس. SR) SELF-REGARD)
۴- خودشکوفایی. SA) SELF-ACTUALIZATION)
۵- استقلال عمل. (IN) (INDEPENDENC)
ب) مولفه های سازگاری . ADAPTIBILITY-COMPONENTS
۱- آزمون واقعیت. RT) REALITY TESTING)
۲- انعطاف پذیری. FL) FIEXIBILITY)
۳- حل مساله. PS) PROBLEM SOLVING)
پ) مولفه های خلق و خوی عمومی. MOOD – GENERAL COMPONENT
۱- خوش بینی. OP) OPTIMISM)
۲- نشاط. HA) HAPPINESS)
ت) مولفه های میان فردی. INTERPERSONAL COMPONENTS
۱- هم حسی. EM) EMPATHY)
۲- مسئولیت اجتماعی. RE) SOCIAL RESPONSIBILITY)
۳- روابط بین فردی. INTERPERSONAL RELATIONSHIP
ث) مولفه های کنترل تنش ها. STRESS MANAGEMENT-COMPONENTS
۱- تحمل تنش ها. ST) STRESS TOLERANCE)
۲- کنترل تکانه ها . IMPULSE-CONTRO
در زیر، چکیده مفهوم هر یک از این ۵ مولفه و ۱۵ عامل تشکیل دهنده آن ها ارائه می شود.
قبل از آن، توضیح مؤلفه های هوش هیجانی را از نظر بار _اون ملاحظه می کنید و سپس به شرح کامل آن ها می پردازیم :
این هوش بنا به نظر «بار-اون » ۵ مولفه به شرح زیر دارد که ۱۵ عامل در آن موثر هستند. افراد، تعداد بیشتری از این مولفه ها را در خود بیابند هوش هیجانی بالاتری دارند.

▪ مهارتهای درون فردی، شامل:

ـ خودآگاهی هیجانی (بازشناسی و فهم احساسات خود)
ـ جرأت (ابراز احساسات، عقاید، تفکرات و دفاع از حقوق شخصی به شیوه ای سازنده)
ـخودتنظیمی (آگاهی، فهم، پذیرش و احترام به خویش)
ـ خودشکوفایی (تحقق بخشیدن به استعدادهای بالقوه خویشتن)
ـ استقلال (خودفرمانی و خودکنترلی در تفکر و عمل شخصی و رهایی از وابستگی هیجانی)

▪ مهارتهای میان فردی، شامل:

_ روابط میان فردی (آگاهی، فهم و درک احساسات دیگران، ایجاد و حفظ روابط رضایت بخش دو جانبه که به صورت نزدیکی هیجانی و وابستگی مشخص می شود)
ـ تعهد اجتماعی (عضو مؤثر و سازنده گروه اجتماعی خود بودن، نشان دادن خود به عنوان یک شریک خوب)
ـ همدلی (توان آگاهی از احساسات دیگران، درک احساسات و تحسین آنها)
EQ-K (5)

▪ سازگاری، شامل: 

ـ مسأله گشایی (تشخیص و تعریف مسائل، همچنین ایجاد راه کارهای مؤثر)
ـ آزمون واقعیت (ارزیابی مطابقت میان آنچه به طور ذهنی و آنچه به طور عینی، تجربه می شود)
ـ انعطاف پذیری (تنظیم هیجان، تفکر و رفتار به هنگام تغییر موقعیت و شرایط)

▪ کنترل استرس، شامل:

ـ توانایی تحمل استرس (مقاومت در برابر وقایع نامطلوب و موقعیت های استرس زا)
ـ کنترل تکانه (ایستادگی در مقابل تکانه یا انکار تکانه)
– خلق عمومی، شامل:
ـ شادی (احساس رضایت از خویشتن، شاد کردن خود و دیگران)
ـ خوشبینی (نگاه به جنبه های روشن زندگی و حفظ نگرش مثبت حتی در مواجهه با ناملایمات)

● مولفه ها ی هوش هیجانی و شرح کامل آنها 

۱) مولفه درون فردی: توانایی های شخص را در آگاهی از هیجان ها و کنترل آنها مشخص می کند.
۲) مولفه های میان فردی: توانایی های شخص را برای سازگاری با دیگران و مهارت های اجتماعی بررسی می کند.
۳) مولفه سازگاری: انعطاف پذیری و توان حل مساله و واقع گرایی شخص را مورد بررسی قرار می دهد.
۴) مولفه اداره یا کنترل تنش ها: توانایی تحمل تنش و کنترل تکانه ها را بررسی می کند.
۵) مولفه خلق و خوی عمومی: نشاط و خوش بینی فرد را مورد بررسی قرار می دهد.

● وراثت یا محیط کدام یک مؤثرند؟

بر خلاف IQ یا هوش‌بهر که بیشتر تحت تاثیر عوامل وراثتی است و در طول زندگی فرد ثابت می‌ماند، هوش هیجانی احتمالاً بیشتر تحت تاثیر شرایط محیطی است. دانیال گلمن می‌گوید:قابلیت‌های تشکیل دهنده هوش هیجانی در مجموع توانایی‌های اکتسابی هستند اما از طرفی سنجش هوش هیجانی عملاً برخی از جنبه‌های شخصیت را مانند خوش‌بینی و استقامت در بر می‌گیرد، با توجه به اینکه در شکل‌گیری شخصیت هر دو عامل وراثت و محیط نقش دارند نمی‌توان نظر گلمن را درباره اکتسابی بودن هوش هیجانی تائید کرد. به طور کلی در حال حاضر در مورد اینکه هوش هیجانی یک استعداد ارثی است و یا مجموعه‌ای از توانایی‌ها، قابلیت‌ها و مهارت‌های اکتسابی، اتفاق نظر وجود ندارد.
به نظر می‌رسد این امکان وجود دارد که شخص با هوش هیجانی زیاد متولد شود اما در آغاز کودکی این توانمندی به گونه‌ای آسیب ببیند و منجر به کاهش هوش هیجانی شود،همچنین ممکن است کودکی با هوش هیجانی کم متولد شود اما با الگوی پرورش صحیح هوش هیجانی وی افزایش یابد. آسیب‌پذیری هوش هیجانی بالا،بسیار بیشتر از امکان پرورش و رشد هوش هیجانی کم است، به عبارتی دیگر هوش هیجانی تابع این اصل کلی است که نابود کردن همیشه آسان‌تر از پرورش دادن است.
EQ-K (4)

● تقسیم‌بندی افراد بر اساس IQ و EQ 

جک بلوک روان‌شناس دانشگاه کالیفرنیا افراد را بر حسب جنسیت، IQ و EQ به چهار دسته تقسیم می‌کند:
▪ مردانی با IQ بالا:این مردان از روی توانایی‌های گسترده عقلانی‌شان مورد شناسایی قرار می‌گیرند چنین افرادی جاه‌طلب، منتقد، لجوج و دارای توانایی بالا در حل مسائل عقلانی می‌باشند. اما به دلیل هوش هیجانی پایین کمرو، فروتن و نازک نارنجی‌اند از روابط جنسی خود رضایت ندارند و از نظر احساسی سرد و بی‌عاطفه‌اند.
▪ مردانی با EQ (هوش هیجانی) بالا: چنین مردانی در روابط اجتماعی، متعادل،شاد و سرزنده‌اند. ظرفیت بالایی برای تعهد و سرسپردگی برای مردم یا اهداف خود دارند، مسئولیت‌پذیر، دلسوز و با ملاحظه‌اند. چنین افرادی با خود، دیگران و اجتماع احساس راحتی می‌کنند.
▪ زنانی با IQ بالا: از اعتماد به نفس خوبی برخوردارند و در بیان موضوعات عقلانی و اندیشه‌های خود فصاحت کافی دارند و دارای علایق روشنفکرانه زیادی هستند. آنها درون‌گرا، مستعدنگرانی، فکر و خیال و احساس گناه هستند، در ابراز خشم خود تامل می‌کنند و معمولاً آن را غیرمستقیم ابراز می‌کنند.
▪ زنانی با EQ بالا: این زنان دوست دارند احساساتشان را مستقیماً بیان کنند، راجع به خود مثبت فکر می‌کنند و مانند مردان هم گروه خود اجتماعی و گروه‌گرا هستند، شاد و آسوده خیال‌اند و به ندرت احساس نگرانی و گناه می‌کنند.
شکی نیست که برخورداری از هوش‌بهر بالا به تنهایی برای حل مسائل پیچیده زندگی اجتماعی کافی نیست. به عقیده جک بلوک فردی که از نظر هوش‌بهر بالا است اما فاقد هوش هیجانی کافی است، تقریباً کاریکاتوری از یک آدم خردمند است، او در قلمرو ذهن چیره دست بوده، اما در دنیای شخصی خویش ناتوان است. نکته قابل ذکر آن است که IQ و EQ را نمی‌توان به عنوان دو عامل ضدیکدیگر در نظر گرفت بلکه این دو عامل صرفاً با هم متفاوتند، اگر چه بسیاری ازما نیز هوش هیجانی را با تیزهوشی علمی اشتباه می‌گیریم، علی رغم عقیده رایج، افرادی که دارای هوش‌بهر بالا و هوش هیجانی بسیار ضعیف و یا برعکس باشند نادرند یعنی بسیاری از افراد از IQ و EQ بالا تواماً برخوردارند.

● الگوی رفتاری والدین و رشد هوش هیجانی 

نحوه رفتار والدین با فرزندان خود پیامدهای عمیق و دراز مدتی بر زندگی عاطفی و هیجانی آنها می‌گذارد. رفتار مستقیم آنان با کودک و همچنین شیوه برخورد والدین با یکدیگر درس‌های نیرومندی به فرزندان می‌آموزد. سه نمونه از رایج‌ترین الگوهای رفتاری نامناسب عبارتند از:
▪ نادیده گرفتن هرگونه احساس کودک.این گونه والدین با آشفتگی هیجانی کودک به عنوان دردسر و یا مساله‌ای بی‌اهمیت برخورد می‌کنند.
▪ بی‌قیدی بیش از حد. این گونه والدین حتی اگر پاسخ عاطفی کودک آشکارا نادرست باشد هیچ گونه تلاشی برای جایگزینی آن به وسیله یک پاسخ عاطفی مناسب نمی‌کنند. والدین بی‌قید برای کاستن از اندوه یا خشم کودک، به او رشوه می‌دهند.
▪ تحقیر احساسات کودک. این گونه والدین هم در انتقاد کردن و هم در تنبیه کردن سختگیرند، مثلاً ممکن است هرگونه تظاهری از خشم را در کودک به طور کلی نهی کنند و آن را به وسیله تنبیه سرکوب نمایند.
شکل‌گیری اجزای هوش هیجانی در سال‌های اولیه زندگی کودک انجام می‌گیرد و در خلال سال‌های مدرسه نیز ادامه می‌یابد. تقریباً تمام دانش‌آموزانی که در مدرسه عملکرد ضعیفی دارند، فاقد یک یا چند مورد از عوامل هوش هیجانی هستند، اگر چه ممکن است مشکلات شناختی و اختلال یادگیری هم داشته باشند. آمادگی کودک برای تحصیل به هفت توانایی اساسی بستگی دارد که همگی به گونه‌ای به هوش هیجانی مربوط هستند.
▪ اطمینان. داشتن احساس کنترل و تسلط بربدن، این احساس که در اموری که به او محول می‌شود موفق خواهد شد.
▪ کنجکاوی. احساس لذت از کشف قوانین حاکم بر امور.
▪ هدفمندی. تمایل و قابلیت اثرگذاری و احساس توانایی و عملکرد توام با پشتکار.
▪ خویشتنداری. توانایی تعدیل و کنترل اعمال خود به گونه‌ای متناسب با سن و موقعیت.
▪ مرتبط بودن. توانایی آمیزش با دیگران بر اساس این حس که شخص وضعیت دیگران را درک می‌کند و دیگران نیز او را درک می‌کنند.
▪ توانایی برقراری ارتباط. میل و توانایی تبادل افکار،احساسات و مفاهیم که با احساس لذت از آمیزش با دیگران و به ویژه بزرگسالان همراه است.
▪ تشریک مساعی. ایجاد تعادل بین نیازهای خود و دیگران.
EQ-K (3)

نقش هوش هیجانی در ارتباط زناشویی 

خطوط فکری و حالات هیجان‌های نادرستی که می‌تواند به روابط زناشویی لطمه بزند در سال‌های اخیر به دقت مورد بررسی قرار گرفته‌اند. با استفاده از مقیاس‌های فیزیولوژیک پیچیده می‌توان لحظه به لحظه نوسانات عاطفی یک زوج را در برخوردهای میان آنها بررسی کرد. این مقیاس‌های فیزیولوژیک جنبه‌های زیستی و پنهان مشکلات زوجین راآشکار می‌کند.
گاتمن طی دو دهه گذشته بیش از دویست زوج را با استفاده از بررسی تغییرات فیزیولوژیک به هنگام صحبت مورد مطالعه قرار داده است. او دریافت که انتقاد شدید می‌تواند ارتباط زوجین را دچار مخاطره کند. زوجین در جریان عصبانیت، انتقادات خود را در قالبی مخرب عنوان می‌کنند و به جای انتقاد از اعمال یکدیگر، شخصیت یکدیگر را به زیر سوال می‌برند. این نوع انتقاد، در شخص مقابل احساس شرم‌ساری، مورد علاقه نبودن و عدم شایستگی می‌کند که به نوبه خود باعث می‌شوند که فرد پاسخی دفاعی بدهد.
تحقیر طرف مقابل باعث می‌شود که ضربان قلب مخاطب ۲ یا ۳ ضربه در دقیقه افزایش پیدا کند و مردی که به طور مرتب از تحقیر استفاده می‌کند احتمال اینکه همسرش به بیماری‌های سرماخوردگی و آنفلوانزا، التهاب مثانه و عفونت قارچی و عوارض معده، روده‌ای مبتلا شود بیشتر است. به اعتقاد هایم گینوت بهترین شیوه برای ابراز شکایت استفاده از فرمول x-y-z است. x معرف عمل انجام شده است،y احساس ناشی از عمل است و z عملی است که ترجیح می‌دهیم به جای عمل قبلی انجام شود. به عنوان مثال در نظر بگیرید که شوهری به همسر خود اطلاع نداده که دیروقت به خانه می‌آید. به جای گفتن این که «تو آدم بی‌فکر و خودخواهی هستی» که نوعی حمله به شخصیت طرف مقابل است،می‌تواند بگوید وقتی به من اطلاع ندادی که دیر می‌آیی(x)،احساس عصبانیت کردم(y)،ای کاش به من زنگ می‌زدی تا بدانم که دیر می‌آیی(z). همانگونه که گفته شد بین شیوه انتقاد کردن و احتمال بیماری ارتباط وجود دارد، همچنین شیوه ارتباط زوجین بر شاخص‌های فیزیولوژیک هر یک از آنها تاثیر می‌گذارد. گاتمن توانست با بررسی دقیق تغییرات فیزیولوژیک بدن و روابط عاطفی (شامل لحن بیان، استفاده از کلمات محبت‌آمیز یا خشن، شیوه انتقاد نامناسب و …) با دقت بالا،دوام ازدواج رادر نمونه‌های مورد مشاهده پیش‌بینی کند.

● اهمیت هوش هیجانی و ضرورت آن در فرزند پروری

اگر کودکی IQ بالاتری داشته باشد،حتما در بزرگسالی انسان تحصیل کرده و موفقتری خواهد بود. شاید به همین خاطر است که تعداد زیادی از والدین، از همان دوران قبل از مدرسه رفتن، نگران کیفیت یادگیری فرزند دلبند خود و مدارسی که قرار است او در آنها درس بخواند هستند. غافل از اینکه امروزه تحقیقات علمی، نشان داده که تنها داشتن هوش عقلانیِ زیاد (که مدارس می خواهند از آن برای گذشتن از سد کنکور استفاده کنند)برای کسب موفقیت کافی نیست و علاوه بر IQ، کیفیات دیگری نیز لازم است که امروزه به آن هوش هیجانی می گویند. با پیروی از هوش هیجانی، بچه ها می آموزند که احساسات و هیجانات،نیازها و تمایلات همه انسانها به یکدیگر شبیه نیست. رسیدن به چنین درکی به افزایش شفقت و احترام به احساسات و تفاوتهای فردی دیگران منجر می گردد که این خود اساس همدلی (یکی از مهارتهای هوش هیجانی) می باشد. با پرورش هوش هیجانی فزندان ما پی می برند انسانها زمانی کامل می شوند و احساسات بهتری خواهند داشت که با یکدیگر همکاری کنند.هوش هیجانی به ما کمک می کند تا از دو طریق فرزندانی با مسئولیت پذیری بیشتر داشته باشیم. ابتدا با آموزش کودکان، مبتنی بر اینکه مسئولیت احساسات و هیجانات خود را بپذیرند؛ به جای اینکه بر این باور باشند که دیگران احساسات آنان را همچون عروسکی تحت کنترل دارند. مثال: به جای اینکه بگوید ” او باعث عصبانیت من شد“، بگوید:”من عصبانی شدم“. می توانیم به آنان بیاموزیم، وقتی احساسات منفی دارند، حق انتخاب نیز دارند، انتخاب هایی مثل اقدام کردن، تغییر دادن، ابراز وجود به شکل کلامی یا نوشتاری، یادگیری و اتخاذ دیدگاه های متفاوت. به یاد داشته باشیم هیچکدام از ما بر روی محیط خود صد در صد کنترل نداریم (بچه ها که خیلی کمتر)، ولی بر روی هیجانات خود می توانیم کنترل داشته باشیم. با توسل به مهارتهای هوش هیجانی می توانند بیاموزیند با استفاده از افکار خود هیجانات مثبت تری را تجربه کرده و در نتیجه رفتار مناسبتری از خود نشان دهند.رفتار مناسبتر دو نتیجه دارد،
الف- از اینکه خوب عمل کرده اند احساس بهتری نسبت به خود خواهند داشت ( که به اعتماد به نفس بیشتر کمک می کند).
ب- در دیگران احساس خوبی را ایجاد می کنند (که در روابط اجتماعی آنان مؤثر بوده و این نیز خود عزت نفس را ارتقاء می دهد).
طریق دوم برای مسئولیت پذیری بیشتر این است که به آنان بیاموزیم با استفاده از احساسات خود، با روشهای اجتماع پسندتری اقدام کنند، با دو پرسش از خود که راهنمای اقدام مناسب خواهد شد:
۱) الآن چه احساسی دارم؟
۲) او یا آنان چه احساسی دارند؟
تحقیقات نشان داده کودکانی که از نظر هیجانی سالم تر و باهوش تر هستند، ویژگیهای زیر را دارند:
۱) یادگیرندگان بهتری هستند.
۲) مشکلات رفتاری کمتری دارند.
۳) درباره دیگران احساسات بهتری دارند.
۴) در مقابل فشار همسالان بهتر مقاومت می کنند.
۵) خشونت کمتری دارند و قادر به همدلی بیشتری هستند.
۶) در حل مشکلات و تعارضها بهتر عمل می کنند.
۷) رفتارهای خود تخریبی (مثل استفاده از مواد مخدر، صرف مشروبات الکلی، …) کمتری دارند.
۸) دوستان بهتر و بیشتری دارند.
۹) بیشتر از دیگران قادرند هیجانات و تکانه های خود را کنترل کنند.
۱۰) خوشحالتر، سالمتر و موفق تر از دیگران هستند.
EQ-K (2)
با هوش هیجانی ،دانش مدیریت ارتباطات و دانش رهبری را لمس کنیم. 
دنیای امروز در حال تغییر است، زندگی در حال پیچیده تر شدن است و دیگر فرصت فکر کردن به ما نمی دهد. در این شرایط ما واقعا نیاز به داشتن یک قدرت بالا و یک مهارت بالا برای ایجاد ارتباط با این جهان جهانی شده داریم و کسانی می توانند در این بازار جهانی بازی را ببرند که دارای مهارت بالایی در هوش هیجانی باشند. متاسفانه با توجه به زمینه های ادبی، فلسفی و دینی و اخلاقی ما، میزان هوش هیجانی در کشور ما بسیار پایین است.یکی از پایه ها و اساس های هوش هیجانی خودشناسی است. مردم ما آنقدر که در رفتار دیگران مطالعه می کنند، در رفتار خود خود دقت نمی کنند.یعنی در تمام سازمان ها، بیشترین توجه به دیگران است در حالی که اگر انسان بخواهد مسیر ترقی و رشد را بپیماید،اول باید دست به خودشناسی بزند.
چرا ما در مقدمات خودشناسی در جامعه ضعیف هستیم؟ ما هر روزه با سیلی از واژه هایی که در مکالمات روزمره به کار می بریم، نشان می دهیم که تا چه میزان تربیت فرهنگیمان پایین است. بهره هوشی ما بسیار بالا است.تمام المپیادهای جهانی را داریم می بریم. اما هوش هیجانی است که جامعه ما را جلو می برد. ۷۵% از موفقیت های اجتماع،سیاست و حوزه دولت وابسته به هوش هیجانی است نه.IQ پس در این دنیای پیچیده EQ+IQ می شود موفقیت. بین هوش هیجانی و خلاقیت ضریب همبستگی بالایی وجود دارد. بالای ۹۰%. سازمان هایی که مدیرانی با هوش هیجانی بالا دارند، امنیت خاطر بیشتری را احساس می کنند. جوامعی که رهبرانشان هوش هیجانی بالاتری دارند، تعلق و وفاداری ملی آنان بسیار بالاست. این افراد به جامعه شان عشق میورزند. احساساتی مثل عصبانیت، خجالت، تنفر، ترس و… احساساتی هستند که ما در طول روز با یکدیگر داریم. ما سه اصطلاح داریم: احساسات،عاطفه و هیجان. از بعد روانشناسی این سه کلمه سه بعد متفاوت دارد. مدیریت هیجانات،جز دیگر هوش هیجانی است. یعنی من بتوانم هیجانات خودم را خوب بشناسم، خوب مدیریت کنم و آنگاه است که هیجانات طرف مقابلم را خوب می توانم بشناسم و خوب هم مدیریت کنم.

هوش هیجانی ابزاری نوین در مدیریت بازار

مدیریت و یا عامل انسانی مهمترین دلیل تحولاتی است که امروز بشر در همه زمینه‌هاو به هر شکلی در جوامع گوناگون شاهد آن است. در واقع عامل انسانی است که تفاوت‌های فاحش امروز زندگی بشر با شرایط گذشته‌اش را رقم زده است.اگر این عامل از زندگی روزمره حذف شود در واقع توسعه و پیشرفت از زندگی انسان حذف می‌شود. برای تغییر و حرکت بسوی شرایط بهتر علاوه بر عواملی چون سرمایه، مواد اولیه و غیره مهمترین و اصلی‌ترین عامل نیروی انسانی است. در واقع ثروت و دارایی هر جامعه‌ای تنها و تنها نیروی انسانی است. این دیدگاه شاید افراطی بنظر برسد ولی واقعیت‌های پیشرو در جوامع گوناگون این امر را ثابت می‌کند. اگر یک جامعه را با همه امکانات مادی و ثروت‌های بیکران با جامعه‌ای که از همه این امکانات بی‌بهره است مقایسه کنیم و مشاهده کنیم که جامعه فاقد ثروت از توان و قدرت بالاتری برخوردار است تنها عاملی که این مسئله را ایجاد کرده باید عامل انسانی باشد در زمینه امور اقتصادی و تجاری مانند همه دیگر بخش‌های اجتماعی عامل انسانی مهم و حیاتی است. مقاله حاضر نگاهی دارد به یکی از دیدگاه‌های جدید در زمینه مدیریت تجاری.
نخستین توجهی که در عرصه مدیریت و تجارت به صورتی جدی به رفتار مناسب با عوامل انسانی مبذول گشت به التون مایو استاد دانشگاه هاروارد مربوط می‌شود. وی در تحقیقاتی که در شرکت برق وسترن انجام داد و به تحقیقات هاتورن معروف شد به این نتیجه مهم رسید که توجه به عامل انسانی مهم ترین ابزار در رشد انگیزش و بهره‌وری سازمان‌ها و کارکنان آنها است. در واقع بعد از آنکه تیلور اصول مدیریت علمی خود را منتشر و اجرا نمود انقلابی در بهره‌وری سازمان‌ها رخ داد، اما به همان نسبت اداره سازمان‌ها را به سمت شیوه‌های مکانیکی که موجب کاهش رضایت کارکنان می‌شد سوق داد. تلاش‌های التون مایو که در واقع آغازگر جنبشی نوین در عرصه مدیریت بود و به مکتب رفتارگرایان معروف گشت باعث شد مدیران و نخبگان تجاری توجهی ویژه به عامل روحیه انسانی در داخل و خارج از سازمان نمایند. شکوفایی شیوه رفتارگرایان مربوط به سال‌های ۱۹۳۰ می‌شود با این وجود تا به حال این بینش اعتبار خود را حفظ نموده است. طوری که حالا در تقسیم‌بندی‌هایی که برای نگرش مدیریتی مدیران به کار می‌رود آنها را به دو دسته کارمندگراها و کارگراها تقسیم می‌کنند که در واقع تمایزی است بین کسانی که اولویت و تمرکز خود را بر انجام کار بدون توجه به روحیه دیگران می‌دهند و کسانی که روحیه کارکنان و انگیزش آنان را در نظر می‌گیرند. ناگفته پیداست بهترین شیوه روشی است که هر دو وجه را یعنی کارگرایی و کارمند گرایی را در اوج دارا باشد.
هوش هیجانی به نظر می‌رسد می‌تواند شکل تکامل یافته‌ای از توجه به انسان در سازمان‌ها باشد و ابزاری نوین و شایسته در دستان مدیران تجاری و برای هدایت افراد درون سازمان و مشتریان برون سازمان و تأمین رضایت آنها.
EQ-K (1)

هوش هیجانی و مدیریت بازار

استفاده از هوش هیجانی در تجارت ایده‌ای نوین می‌باشد که برای بسیاری از مدیران و تجار جانیفتاده است. در واقع بیشتر مدیران کماکان ترجیح می‌دهند برای انجام کارها از مغزشان استفاده کنند تا از قلبشان.نگرانی اصلی آنها آن است که احساس همدلی و دلسوزی با همکاران و مشتریان آنها را از پرداختن به اهداف سازمان دور نماید. در هر صورت همه بایستی قبول کنند که قواعد بازی در دنیای پست مدرن متفاوت است و بایستی طبق قاعده روز عمل کرد. مدیران و تجاری که هوش هیجانی بالایی دارند یعنی کسانی که احساسات خود را به خوبی می‌شناسند و هدایت می‌کنند و احساسات دیگران را نیز درک می‌کنند و هدفمند با آن برخورد می‌کنند در اداره بازار ممتازند. این افراد حتی در زندگی فردی نیز خرسند و کارآمدند و توانی را در اختیار دارند که موجب می‌گردد افرادی مولد باشند. در واقع مدیریت سازمان ابتدا بایستی با تکیه بر هوش هیجانی مسیر را حس کند و دورنما را مشخص کند و مأموریت سازمان را تشخیص دهد و بعد با استفاده از قواعد علمی و تئوریک بازاریابی به اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود دست یابد. احساس خدمتگزاری به مشتریان، همدلی درون سازمانی در جهت حفظ مشتریان و تعیین رسالت سازمان مسائلی نیستند که از طریق مباحث تئوریک بتوان بدانها پرداخت بلکه نیاز به هوشی برتر دارند که هم هوش بین فردی را شامل شود هم هوش درون فردی را.



منبع: اینفو

در یک لحظه کودک شما بسیار شاد و خوشحال است اما در چند لحظه ی بعد ، بسیار عصبانی شده ، گریه و داد می کند . چرا چنین اتفاقی رخ می دهد ؟

یک لحظه کودک شما پادشاه جهان است و با شادی و خوشحالی به این سو و آن سو می دود؛ کمی بعد خشمگین شده است، از روی نا امیدی مطلق گریه می کند و اسباب بازیهایش را به این سو و آن سوی اتاق پرتاب می کند.مانند بسیاری دیگر از والدین ممکن است برای شما هم پیدا کردن راهی برای پاسخ دادن به احساسات و رفتارهای کودک در این لحظات سخت و دشوار، مشکل باشد.

متخصصان بر این باورند که این لحظات در اوایل دوران کودکی (زمانی که او محدودیتهای خود را در فرآیند رشد عاطفی اش تجربه می کند) بهترین فرصتهایی هستند که شما می توانید از آنها استفاده کرده و به کودک خود آموزش دهید که چگونه احساسات قدرتمند خود را مدیریت کرده و خود را آرام کند. محیط امن خانواده بهترین جایی است که می توان در آن این درسهای مهم زندگی را یاد داد و یاد گرفت.

هنگامی که شما به کودک خود کمک می کنید تا احساسات تند و تیز خود مانند عصبانیت نا امیدی یا آشفتگی ذهنی را درک کرده و آنها را مدیریت کند در واقع به او کمک می کنید تا بهره هوش عاطفی یا هوش هیجانی در او افزایش پیدا کند.

کودکی که بهره هوش عاطفی او بالاتر باشد قادر است ارتباط بهتری با احساسات خود برقرار کند؛ در هنگام اوج هیجانهای عاطفی خود را آرامتر کند؛ دیگران را بهتر درک کرده و با آنها بهتر ارتباط برقرار کند؛ و ایجاد روابط دوستانه محکمتر برای او آسان تر است.

متخصصان بر اهمیت بهره هوش هیجانی و نقش آن در کمک به کودکان برای افزایش سطح اعتماد به نفس و مسوولیت پذیری و نهایتا تبدیل شدن به بزرگسالانی که بتوانند با مهارت با دیگر افراد جامعه ارتباط برقرار کنند تاکید می کنند.

شماچگونه می توانیدبه کودک خودکمک کنیدتابهره هوش عاطفی اش افزایش پیدا کند؟


تکنیک هایی وجود دارند که "هدایت عاطفی" نامیده می شوند و در واقع یک دستورالعمل گام به گام است که شما می توانید با استفاده از آن به کودک خود آموزش دهید که احساساتش را تجزیه و تحلیل کرده و در هنگام برخورد با مشکلات روحی و عاطفی آنها را مدیریت کند. یک تکنیک در اینجا شرح داده شده است.

با توجه و ابراز احساسات به حرفهای او گوش بدهید


هنگامی که کودک از احساسات خودش برای شما می گوید با دقت به حرفهای او گوش بدهید سپس همه آنچه را با شما در میان گذاشته است مجددا برایش بازگو کنید. مثلا اگر فکر می کنید که بواسطه اینکه شما زمان زیادی را به مراقبت از نوزاد جدید خود اختصاص می دهید کودک شما احساس می کند ترک و رها شده است همین مطلب را با او در میان گذاشته و بپرسید که آیا واقعا چنین احساسی دارد؟ در صورتی که پاسخ او مثبت بود می توانید بگویید: «درسته. مامان باید وقت زیادی برای کوچولو می گذاشت».

آنگاه مثالهایی از زندگی خودتان را برای او بگویید تا به او نشان دهید که حرفهای او را می فهمید. به او بگویید که زمانی که برادر یا خواهرتان با پدرتان به شهر بازی می رفتند و شما نمی توانستید بروید چه احساسی داشتید؛ بگویید که مادر یا پدرتان چگونه به شما کمک می کردند تا احساس بهتری پیدا کنید. این کار موجب می شود کودک شما بفهمد که همه افراد اینگونه احساسات را تجربه می کنند و نهایتا هم از این مرحله عبور می کنند.

به کودک خود کمک کنید تا احساسات خود را نامگذاری کند


دامنه لغات کودک شما ضعیف بوده و درک او نیز از علت و معلولها بسیار ابتدایی و اولیه است؛ در نتیجه او برای تشریح احساسات خودش با مشکل مواجه می شود. شما می توانید به او کمک کنید تا نامهایی را برای احساسات مختلف خودش انتخاب کند و در نتیجه یک لغتنامه برای احساساتش ایجاد کند. اگر او به خاطر اینکه نمی تواند به پارک برود احساس ناامیدی یا ناکامی می کند شما می توانید بگویید: «احساس می کنی ناراحت هستی؟».

همچنین می توانید به او کمک کنید تا بفهمد که داشتن احساسات متضاد یا متعارض پیرامون یک چیز طبیعی است. مثلا او می تواند در هفته اولی که به مهدکودک می رود هم هیجان زده باشد و هم کمی بترسد.

اگر به نظر می رسد که کودک شما بدون دلیل مشخصی ناراحت یا آشفته است سعی کنید به اتفاقات اخیر فکر کنید و علت احتمالی مشکل او را پیدا کنید. آیا اخیرا خانه خود را عوض کرده اید؟ آیا شما و همسرتان در حضور کودک دعوا کرده اید؟

اگر مطمئن نیستید که عامل ناراحتی او چیست هنگام بازی کردن حرکات او را نگاه کرده و به حرفهایی که می زند گوش دهید. اگر او در هنگام بازی با عروسکهایش عروسک مادر را مرتب در حال داد و بیداد کردن بازی می دهد مطمئنا می توانید بفهمید که علت ناراحتی او چیست!

احساسات کودک خود را با ارزش شمرده و آنها را تائید کنید


هنگامی که کودک شما نمی تواند پازل را کامل کند و در نتیجه عصبانی می شود و کج خلقی می کند به جای اینکه به او بگویید: «دلیلی وجود ندارد که اینقدر ناراحت باشی» بهتر است تصدیق کنید که واکنش او کاملا طبیعی است. بگویید: «وقتی آدم نمی تونه پازل را کامل کنه واقعا حوصله اش سر می ره. مگه نه؟». اگر به او بگویید که واکنشهایش بی مورد یا بیش از حد هستند او احساس می کند که گویی باید جلوی بروز احساسات خودش را بگیرد.

کج خلقی ها و بد اخلاقی های او را به یک ابزار آموزشی مفید تبدیل کنید


اگر کودک شما پس از اینکه می فهمد باید توسط دندانپزشک معاینه شود، ناراحت و آشفته می شود با آماده شدن برای ویزیت دکتر به او کمک کنید تا کنترل خودش را به دست بیاورد. درباره اینکه چرا از معاینه توسط دندانپزشک می ترسد، اینکه انتظار دارد یا پیش بینی می کند که در زمان معاینه چه اتفاقاتی بیفتد و اینکه چرا او باید توسط دندانپزشک معاینه شود با او صحبت کنید. درباره زمانی که می خواسته اید با گروه سرود روی صحنه بروید و سرود بخوانید و ترسیده بودید یا زمانی که می خواستید یک کار جدید را شروع کنید و از آن می ترسیدید و یکی از دوستانتان به شما کمک کرد تا احساس بهتری پیدا کرده و ترس خود را کنار بگذارید با او صحبت کنید.

صحبتهای عاطفی و صحبت کردن پیرامون احساسات برای کودکان (همانند بزرگسالان) بسیار مفید است.

هوش کودک

از مشکلات عاطفی برای آموزش نحوه حل مشکلات استفاده کنید


هنگامی که کودک با شما یا یک بچه دیگر مشکل پیدا می کند محدودیتهای او را به وضوح برایش توضیح دهید سپس او را به سمت پیدا کردن راه حل مناسب راهنمایی کنید.

مثلا شما می توانید بگویید: «می دانم از اینکه خواهرت ساختمانی را که با آجرهای اسباب بازی ساخته بود خراب کرد عصبانی هستی. اما نباید او را بزنی. پس وقتی عصبانی می شوی چه کار دیگری می توانی بکنی؟».

اگر کودک شما ایده ای در مورد راه حل مناسب ندارد چند گزینه در اختیار او قرار دهید.


متخصصین در زمینه مدیریت عصبانیت توصیه می کنند که در چنین شرایطی به کودک خود بگویید اول شکم، آرواره و مُچ دستهایش را چک کند و ببیند که آیا آنها سالم هستند، سپس یک نفس عمیق بکشد تا عصبانیت را از بدن خود بیرون کند و همچنین احساس بهتری از به دست آوردن مجدد کنترل خودش پیدا کند. آنگاه به کودک خود کمک کنید تا با صدای بلند و محکم درباره عصبانیتش حرف بزند؛ او می تواند با یک جمله شبیه به این حرفش را آغاز کند: «وقتی داد می زنی من عصبانی می شوم». کودکان باید بدانند که عصبانی شدن طبیعی است اما فقط تا جایی که به دیگران به این خاطر آزار و آسیب نرسانند.

با حفظ آرامش خودتان یک الگوی مناسب برای کودک باشید


همچنین شما می خواهید بدانید که در برابر ابراز احساسات کودک خودتان چگونه واکنش نشان می دهید. بسیار مهم است که در زمان عصبانیت جملات و حرفهای نامناسب، تند و زننده به کار نبرید.

بهتر است به جای گفتن اینکه «تو من رو دیوونه می کنی» بگویید: «وقتی این کار را می کنی من عصبانی می شوم»؛ در این صورت کودک شما می فهمد که مشکل به رفتار او بر می گردد نه به خود او. از انتقاد بیش از حد خودداری کنید زیرا موجب می شود که کودک اعتماد به نفس خود را از دست بدهد.

بیشتر و پیشتر از هر چیز دیگر سعی کنید احساسات خودتان را نیز در نظر بگیرید. برخی از والدین احساسات منفی خودشان را در نظر نمی گیرند تا شاید بتوانند ناراحتی یا مشکلات کودکشان را کاهش دهند. اما پنهان کردن احساسات واقعی خودتان تنها موجب گیج شدن کودک می شود.

مثلا در صورتی که به کودک بگویید که ناراحت هستید اما رفتار نامناسبی از خودتان بروز ندهید به کودک نشان داده اید که می توان شدیدترین احساسات را نیز به خوبی سرکوب کرد.



منبع: بیتوته