پیش و پس از دانیل گلمن نیز افراد بسیاری درباره هوش مطالعه کرده و کتابهای متعدد نوشتهاند.
از آلفرد بینه و هوارد گاردنر تا ریموند کتل و اشترنبرگ و فویرشتاین.
حتی بخش قابل توجهی از مفاهیمی که او درباره هوش هیجانی (یا هوش عاطفی) میگوید، قبلاً در نوشتههای پیتر سالووی (Peter Salovey) مورد اشاره قرار گرفته است.
این سالووی بود که در دانشگاه ییل لابراتوارِ سلامت، هیجان و رفتار را راهاندازی کرد و مطالعات و بررسیهای آن لابراتوار نهایتاً نطفهی اولیهی هوش هیجانی را شکل داد. همان لابراتوار است که امروز با تغییر نام به مرکز هوش هیجانی فعالیت خود را ادامه داده است.
اما به هر حال، نقش اصلی در ترویج مفهوم هوش عاطفی یا هوش هیجانی بر عهدهی دانیل گلمن بوده است.
دانیل گلمن، دکترای روانشناسی خود را از دانشگاه هاروارد دریافت کرده و سالهاست برای نشریههای مختلف از جمله نشریه کسب و کار هاروارد (Harvard Business Review) مقاله مینویسد.
تجاری سازی یا Commercialization یک جنبهی مثبت و یک جنبهی ناخوشایند (نه الزاماً منفی) دارد. هر دو این جنبهها را میتوانید به خوبی در دانیل گلمن ببینید.
جنبهی ناخوشایند، نگاه درآمدزای افراطی به مفاهیم علمی است.
مثلاً شاید برای بخشی از مخاطبان جالب نباشد که تمام صفحهی اول و اصلی سایت گلمن به تبلیغ دورههای آموزشی و سمینارهای او اختصاص یافته و هیچ نشانهای از هیچ یک از فعالیتهای علمیاش در صفحهی اول دیده نمیشود.
همچنین شاید حس خوبی به مخاطب ندهد که دانیل گلمن هنگام معرفی کتاب هاروارد (از سریِ Must-Read) که سه مقاله از مقالههای او را در خود جا داده است، مستقیم اشاره میکند که من خودم یک کتاب دیگر دارم که همهی مقالاتم آنجاست و تلویحاً با لحنی شوخ اشاره میکند که این را نخرید و آن را بخرید (اینجا).
نمونههای این رفتار در دانیل گلمن کم نیست.
اما باید منصف باشیم و این را بگوییم که این جنبهی شاید ناخوشایند، روی دوم سکهی تجاری سازی است که ناگزیر از پذیرش آن هستیم.
روی اول سکه این است که اگر این تلاش گلمن نبود، بعید بود بسیاری از ما امروز نام هوش هیجانیو پیتر سالووی و کسانی را که در این زمینه تلاش کردهاند، شنیده باشیم.
اگر امروز میلیونها نسخه از کتابهای گلمن در سراسر جهان فروخته شده و تمرکز مدیران کسب و کار از سمت تعریف سنتی هوش و بهره هوشی به سمت اهمیت تسلط بر خود و همدلی و مهارت در تعامل اجتماعی رفته است، بیتردید بخش مهمی از این تغییر را مدیون تلاش دانیل گلمن هستیم.
گلمن برای بیان نظریهها و دیدگاههای مختلف، از سادهترین عبارتها و جملهها استفاده میکند.
به عنوان مثال در برخی از نوشتههای خود، تعریف هوش هیجانی (هوش عاطفی) را با این جمله از ارسطو آغاز میکند:
اجازه بدهید برخی دیگر از جمله های دنیل گلمن را هم مرور کنیم:
ترس در مسیر تکامل، نخستین و قاطعترین همراه انسان بوده؛
شاید به این علت که به بقاء و زنده ماندن او کمک میکرده است.
هر موفقیتی نیازمند:
است.
برای رهبری قدرتمند، نخستین گام این است که بتوانی روی موضوعی که برایت مهم است، تمرکز کنی.
گام دوم این است که به همه کمک کنی تا روی آن موضوع تمرکز کنند.
اثر یک رابطهی مسموم بر فیزیولوژی بدن، از لحاظ مخرب بودن، تفاوت چندانی با غذای مسموم ندارد.
باید بپذیریم که ما دو ذهن داریم: ذهنی که فکر میکند و ذهنی که حس میکند.
باید مرزها را دوباره بسازیم.
وقتی یک وسیلهی دیجیتال همراه خود داریم که رابطهی بین ما و محل کار را [به صورت پیوسته و دائمی] حفظ میکند، نیازمند ساختن یک مرز جدید هستیم.
از وی کتابهای متعددی به فارسی ترجمه شده که هوش عاطفی (هوش هیجانی)، هوش اجتماعی،زندگی در باتلاق فریب (ترجمه کمی نارسا است) از جملهی آنهاست.
در اینجا فهرستی از کتابهای منتشر شده از دنیل گلمن و معرفی کوتاهی از هر یک از این کتابها را خدمت شما ارائه میکنیم. مرور این کتابها و مفاهیم مطرح شده در آنها، میتواند تصویر بهتری از مدل ذهنی دانیل گلمن در اختیار ما قرار دهد:
کتاب هوش هیجانی (Emotional Intelligence)
کتاب هوش هیجانی (Emotional Intelligence) در سال ۱۹۹۵ منتشر شد و همانگونه که از نام آن مشخص است، دانیل گلمن در این کتاب میکوشد این پیشفرض را که «ضریب هوشی یا IQ از جمله مهمترین شاخصهای شایستگی و توانمندی است» زیر سوال ببرد.
در این کتاب دانیل گلمن از دو استعاره کلیدی استفاده میکند: ذهن منطقی و ذهن احساسی.
او با این نام گذاری و طبقه بندی، به مرور تحقیقات دانشگاهی درباره عملکرد انسانها در محیط کار و زندگی میپردازد و میکوشد نشان دهد که ذهن احساسی میتواند نقش مهمتری در موفقیت و شکست ما در زندگی داشته باشد.
[ مطالعه بیشتر: معرفی و مرور خلاصه کتاب هوش هیجانی ]
کتاب Focus
کتاب تمرکز یا Focus یا تمرکز در سال ۲۰۱۳ منتشر شد.
گلمن در این کتاب توصیف جالبی درباره تمرکز به کار برد: تمرکز یکی از منابع ارزشمند اما کمیابِ قدرت و رشد است که به سختی در میان انسانها یافته میشود.
دنیل گلمن در این کتاب توضیح میدهد که تمرکز، دارایی ارزشمندی است که کمتر از میزان اهمیت واقعی آن مورد توجه قرار گرفته است.
اگر بخواهیم بحث دانیل گلمن در این کتاب را در یک جمله خلاصه کنیم (که البته کار خوبی نیست) میتوان گفت:
در دنیایی که تغییرات هر روز روی میدهند و تنوع خواستهها و آرزوها و انگیزهها و فرصتها، هر روز رو به رشد است، تمرکز میتواند رمز موفقیت و بقا باشد.
کتاب تمرکز، یک کتاب بسیار دقیق علمی است و گلمن در آن تمرکز را به سه بخش تمرکز بر خود،تمرکز بر دیگران و تمرکز بر جهان بیرون تقسیم میکند.
دانیل گلمن به همراه پیتر سنگه (از بزرگان حوزه تفکر سیستمی و سازمان یادگیرنده) در سال ۲۰۱۴ کتاب تکمیلی دیگری را به نام Triple Focus یا تمرکز سه گانه منتشر کردند و توضیح دادند که با استفاده از مفهوم تمرکز و پرورش این مهارت، میتوان اثربخشی یادگیری را بالا برد.
یادگیری در این کتاب، مشابه مدل دانیل گلمن در Focus، به سه بخش یادگیری و درک خویشتن، درک دیگران و درک جهان بزرگتری که در آن قرار داریم تقسیم میشود.
کتاب هوش اجتماعی (Social Intelligence)
دانیل گلمن کتاب هوش اجتماعی (Social Intelligence) را در سال ۲۰۰۷ منتشر کرد.
اگر به بازار رمانها و فیلمها دقت کرده باشید، معمولاً وقتی فیلم و یا داستانی با اقبال عمومی مواجه میشود، قسمت دوم آن هم به سرعت عرضه میشود و موارد کمتری را میتوان یافت که قسمت دوم، به اندازهی قسمت اول جذاب و ارزشمند باشد.
قطعاً کتاب هوش اجتماعی کتابی آموزنده و زیبا و جذاب است. اما اگر انتظار داشته باشید دقیقاً کتابی در سطح کتاب هوش هیجانی بخوانید، ممکن است کمی ناامید شوید.
پیام مهم و جدید گلمن در کتاب هوش اجتماعی این است:
مغز ما انسانها برای بودن در کنار سایر انسانها و ارتباط با آنها طراحی شده است.
رابطهای که ما با دیگران داریم و برخوردی که دیگران با ما دارند، بسیار بیش از آنچه در نگاه نخست به نظر میرسد بر روی مغز ما تاثیر میگذارد.
احساسات هم مانند ویروس سرماخوردگی میتوانند بین ما منتقل شوند.
اثر یک رابطهی مسموم بر فیزیولوژی بدن، از لحاظ مخرب بودن، تفاوت چندانی با غذای مسموم ندارد.
دانیل گلمن، با بررسی مطالعات و تحقیقات انجام شده، میکوشد توضیح دهد که انسانها به سمت همدلی، همکاری و تعامل و همین طور خیرخواهی برای دیگران، کششی ذاتی دارند.
اما پرورش این روحیه در خانواده و جامعه، نیازمند دقت و توجه و برنامه ریزی مناسب و دقیق است.
کتاب صفتهای تغییریافته (Altered Traits)
دنیل گلمن و ریچارد دیویدسون کتاب صفات تغییریافته (یا ویژگیهای دگرگون شده) یا Altered Traits را در نیمههای سال ۲۰۱۷ منتشر کردند.
این کتاب، همانگونه که از عنوان فرعی آن – که روی جلد آمده – مشخص است، به بررسی اثرات مدیتیشن بر ذهن و جسم میپردازد.
با توجه به انبوه کتابهایی که به دور از فضای علمی و صرفاً بر اساس تجربهها و ادعاهای شخصی نوشته شدهاند، تلاش گلمن و دیویدسون بر این بوده که با جستجو در شواهد و مطالعات علمی، پشتوانههای کافی برای مدیتیشن و مراقبه پیدا کنند.
آنها در اینکار موفق بودهاند و بسیاری از این مطالعات و تحقیقات را در کتاب خود گزارش کردهاند.
البته اما و اگرهایی هم به این بحث افزودهاند و توضیح دادهاند که اگر مدیتیشن را صرفاً به عنوان یک روتین در زندگی شخصی در نظر بگیریم و هر روز به سراغش برویم، نباید انتظار داشته باشیم که تحولی جدی در ما روی دهد.
آنها بر این نکته تأکید میکنند که تلاش برای تغییر نگرش و مدل ذهنی و بازخورد گرفتن از تلاشها و فعالیتها میتواند کمک کند تا مدیتیشن به تدریج، صفات شخصیتی و ویژگیهای ما را تغییر دهد.
در گذشته ضریب هوشی به عنوان کلید اصلی موفقیت شناخته میشد و احتمال موفقیت افراد با ضریب هوشی بالا، بسیار زیادتر از سایرین برآورد میشد. اما امروزه داشتن هوش هیجانی جایگاه بالاتری نسبت به ضریب هوشی دارد.
در گذشته ضریب هوشی به عنوان کلید اصلی موفقیت شناخته میشد و احتمال موفقیت افراد با ضریب هوشی بالا، بسیار زیادتر از سایرین برآورد میشد. اما امروزه داشتن هوش هیجانی جایگاه بالاتری نسبت به ضریب هوشی دارد.
هوش چیست؟
کلمه هوش تحت عنوان «عقل و خرد» از دیرباز در مباحث فلسفی و ادبیات گوناگون به کار رفته است، اما مطالعه آن به شکل علمی از اوایل قرن بیستم آغاز شد(حمیدیزاده، ۱۳۸۸). هوش در لغت به فهم، شعور، درک، آگاهی، بیداری، بجا بودن حواس، زیرکی و زرنگی، و عقل و خرد معنا شده است اما مفهوم اصطلاحی هوش از دیدگاه روانشناسی «جوهر دانایی و یا توانایی یادگیری» است.
در واقع، هوش را ابزار و قابلیت یادگیری و شناخت میدانیم که به وسیله آن انسان میتواند بیندیشد، استدلال کند، خودش را با شرایط مورد نظر سازش دهد، اطلاعات و آگاهیهای خود را منظم کند و لغات و کلمات را یاد بگیرد و به کار برد. بنابراین، هوش ابزار و وسیلهای است که میتوان آن را برای یادگیری و کسب اطلاعات عمومی در ابعاد متفاوت به کار برد (اولی، ۱۳۸۸). وقتی روانشناسان شروع به نوشتن و تفکر در مورد هوش کردند، ابتدا بیشتر به جنبههای شناختی آن مانند حافظه و حل مسئله متمرکز شده بودند (حمیدیزاده، ۱۳۸۷). در همین راستا موضوع «بهره هوشی» یا «هوش بهر» معرفی شد که شاخصی برای اندازهگیری هوش است و از حاصل تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی به دست میآید(آناستازی، ۱۳۶۹).
هوش بهر (IQ) نیروی محرکه در قرن بیستم بود و به عنوان مهمترین پیشبینی کننده موفقیت افراد در زندگی مطرح میشد. طبق این نگرش، افرادی که دارای ضریب هوشی بالاتری هستند، نسبت به دیگران موفقتر خواهند بود. در نتیجه این گونه تصورات، حتی در مدارس نیز میکوشیدند آگاهی و دانش بچهها را تا حد ممکن افزایش دهند و به امر آموزش، بهای زیادی داده میشد. تحقیقات بعدی نشان دادند که بهره هوشی به تنهایی نمیتواند بیانکننده علل موفقیت افراد در کار یا زندگی باشد.
چرا که میتوان افرادی را یافت که ضریب هوشی بالایی داشته و در تحصیل موفق بودهاند اما در زندگی موفق محسوب نمیشوند (poonTengFall 2002: 74ـ۵۷) آنچه امروزه به عنوان یکی از مهمترین عوامل موفقیت از آن یاد میشود، «هوش هیجانی» (EQ) است.
هوش هیجانی چیست؟
از نظر تاریخی، مبحث هوش هیجانی به سال ۱۹۲۰ برمیگردد. در آن زمان ثروندایک مطرح کرد که هوش هیجانی ریشه در مفهوم «هوش اجتماعی» دارد. وی هوش هیجانی را توانایی مهم مدیریت انسانها برای عمل به شیوهای خردمندانه در روابط انسانی تعریف کرد. پس از ثروندایک در سال ۱۹۸۵، پاین، دانشجوی دوره دکترای رشته هنر در یکی از دانشگاههای آمریکا، در پایاننامهاش از عنوان هوش هیجانی استفاده کرد. سپس در سال ۱۹۹۰، جان مایر و پیتر سالووی، دو استاد دانشگاه در آمریکا، براساس تحقیقات خود مقالهای درباره هوش هیجانی به چاپ رساندند و پژوهش در این زمینه را آغاز کردند. این دو دریافتند که برخی از افراد در شناخت احساسات خود و دیگران و حل مشکلات احساسی و عاطفی توانمندترند.
سالووی و مایر با آگاهی از کارهای انجام شده در زمینه جنبههای غیرشناختی هوش، اصطلاح «هوش هیجانی» را به کار بردند.
الگوی اولیه آنها از هوش هیجانی، سه حیطه از تواناییها را شامل میشد: ارزیابی و ابراز هیجان، تنظیم هیجان در خود و دیگران و بهرهبرداری از هیجان. منظور این دو پژوهشگر و نظریهپرداز از هوش هیجانی، توانایی افراد برای مواجهه با هیجانهای خود بود. آنها هوش هیجانی را زیرمجموعهای از هوش اجتماعی تعریف کردند که توانایی تشخیص، احساسات و هیجانهای خود و دیگران و نظارت برآنها، توانایی تمییز بین احساسات و هیجانهای خود و دیگران و استفاده از این اطلاعات برای هدایت تفکر و اقدامات خود فرد را شامل میشود.
بار ـ آن (۲۰۰۰۰) هوش هیجانی را توانایی فرد برای مواجهه با چالشهای محیطی میداند که توانایی پیشبینی موفقیت را دارد. وی هوش هیجانی را عامل مهمی در شکوفایی توانایی افراد برای کسب موفقیت در زندگی تلقی میکند و آن را با سلامت عاطفی و در مجموع با سلامت روانی افراد مرتبط میداند.
رابطه هوش هیجانی و بهره هوشی
براساس مطالعات انجام شده، همبستگی بین هوش هیجانی (EQ) و بهره هوشی (IQ) بین ۷ر۰ تا ۱۲ر۰ است (Kluemper , 2008: 1402ـ۱۱۱۲; Derksen & Kramer جلالی، ۱۳۸۱ Katzko , 2002: 37 ـ ۴۸؛) اما تحقیقاتی نیز وجود دارد که نشان میدهند در کودکان با افزایش بهره هوشی، هوش هیجانی کاهش مییابد(گلمن، ۱۳۸۳) در این میان، مهمترین تفاوت و چه بسا دلیل برتری EQ بر IQ ، مربوط به توانایی تعلیمپذیری و آموزش EQ است.
به اعتقاد کرستد(۱۹۹۹)، هوش هیجانی ممکن است در بعضی از زمینهها با بهره هوشی همپوشانی پیدا کند. فرد با هوش از نظر عاطفی باید در چهار زمینه شناخت، به کارگیری، درک و فهم، و تعدیل عواطف و احساسات مهارت داشته باشد. جک بلوک، روانشناس دانشگاه کالیفرنیا در دانشگاه برکلی، با استفاده از معیاری که کاملاً شبیه بهره هوشی و شامل قابلیتها اساسی عاطفی و اجتماعی است. به مقایسه افرادی که بهره هوشی بالایی دارند و افرادی که دارای استعدادهای عاطفی قوی هستند، پرداخته و تفاوتهای آنان را بررسی کرده است(Goleman , 1995). فردی که فقط از نظر بهره هوشی(IQ) در سطح بالایی است ولی هشیاری عاطفی ندارد، تقریباً «کاریکاتوری از یک آدم خردمند است. در قلمرو ذهن چیرهدست، ولی در دنیای شخصی خویش ضعیف است.
افرادی که از هوش هیجانی قوی برخوردارند، از نظر اجتماعی متعادل، شاد و سرزندهاند و هیچ گرایشی به ترس یا نگرانی ندارند. احساسات خود را به طور مستقیم بیان میکنند و درباره خود مثبت میاندیشند.
آنان ظرفیت چشمگیری برای تعهد، پذیرش مسئولیت و قبول چارچوب اخلاقی دارند، در روابط خود با دیگران بسیار دلسوز و با ملاحظهاند و از زندگی عاطفی غنی، سرشار و مناسبی برخوردارند. آنان همچنین با خود، دیگران و دنیای اطراف خود بسیار راحت برخورد میکنند (پیشین).
ابعاد هوش هیجانی
در معروفترین مدل ارائه شده در مورد هوش هیجانی، گلمن (۱۹۹۵) به نقل از مایر و سالووی مهارتهای هوش هیجانی را به پنج دسته به این شرح تقسیم میکند:
* خودآگاهی (شناخت احساسات خود): یعنی اینکه فرد یا بصیرت داشته باشد و از حالات درونی، نقاط قوت و ضعف، و منابع درونی خودآگاه باشد.
* خود تنظیمی (کنترل احساسات): شامل مدیریت حالات درونی، محرکهای آنی و منابع درونی شخص است.
* خودانگیزشی(خودانگیختگی): شامل کنترل تمایلات عاطفی است که از طریق آن رسیدن به هدف آسان میشود.
* همدلی (شناخت احساسات دیگران): به معنی همسو بودن با اهداف گروه و سازمان است؛ به طوری که فرد برای تحقق اهداف سازمانی با فداکاری و از خود گذشتگی عمل کند.
* مهارتهای اجتماعی(تنظیم روابط دیگران): مبین ویژگیهایی است که فرد براساس آنها روابط بین خود و دیگران را مدیریت میکند.
پژوهشهای مرتبط با هوش هیجانی
نتایج پژوهش پتریدز، فردریکسون و فارنهام (۲۰۰۴) در زمینه تأثیر هوش هیجانی بر عملکرد تحصیلی نشان داد، آن دسته از دانشآموزانی که از هوش هیجانی بالاتری برخوردارند، عملکرد تحصیلی بالاتری نسبت به دیگران دارند(قمرانی جعفری، ۱۳۸۳).
از طرف دیگر بسیاری از محققان، منافع هیجانی زیر را به فعالیت جسمانی منظم نسبت میدهند:
* هیجانات خوشایند و مثبت ارتقا یافته؛
* خلق و خوی مثبت و آثار کاهش اضطراب
متعادلتر؛
* سطح خوشبینی بالاتر:
نتایج تحقیقات زاسکووا و استیجسکال(۲۰۰۳) نشان داد که ورزشکاران موفق استعداد ویژهای در هوش هیجانی دارند که آنها را قادر به انجام دادن کارهای بزرگ میکند.
بارساد(۱۹۹۸) در تحقیقات خود به این نتیجه رسید که گروه دانشجویان شاد و امیدوار، بیشتر با یکدیگر همکاری میکنند و از هوش هیجانی بیشتری برخوردارند.
نتایج تحقیقات کریتلر (۱۹۹۱) نشان داد که افراد فعال، میزان بیشتری از عشق و شادی (فقط مردان)، پرخاشگری، واکنشهای هیجانی،خیالپردازی مثبت و کنترل داخلی را نشان میدهند. از طرف دیگر، میزان کمتری از افسردگی، ترس و اضطراب، حسادت (فقط زمان)، و خیالپردازی منفی دارند.
برنامه درسی و هوش هیجانی
جایگاه مدرسه و پرورش ابعاد گوناگون شخصیت هکودکان از دیرباز مورد توجه متخصصان بوده است. پرورش ابعاد شناختی به همراه ابعاد غیرشناختی تاثیرات فراگیر و عمیقی بر روند شکلگیری شخصیت رسمی و غیررسمی دانشآموزان میگذارد. توجه به نقش مدرسه در پرورش نظام هیجانی کودکان از این روست که یافتههای پژوهشی نشان میدهند، تجربههای هیجانی زندگی کودک، مدارهای مغز را برای آن نوع پاسخ آماده میکنند.
بنابراین، هنگامی که کودک خشم خود را کنترل میکند یا میآموزد که آرام باشد یا همدلی و همکاری نشان میدهد، در حقیقت توانمندیهای هیجانی خود را تقویت و تثبیت میکند (Goleman، ۱۹۹۵).
در پرورش استعدادهای هیجانی، مدارسی موفق هستند که به ایجاد رابطهای مناسب بین دانشآموزان، دانشآموزان و معلمان، و دانشآموزان و سایر اعضای مدرسه کمک میکنند. در چنین مدارسی، معلم و دانشآموز برای ایجاد تعامل و رابطهای متقابل و مطلوب میکوشند.
برنامههای آموزش مهارتهای هیجانی این گونه مدارس نه تنها به آگاهی دانشآموزان از حالتهای هیجانی خود یاری میرسانند بلکه عزت نفس آنان را تقویت میکنند و باعث میشوند که در آزمونهای شناختی استاندارد نیز نمرههای بهتری کسب کنند. مدارس باید چگونگی اداره و کنترل هیجان را به کودکان بیاموزند. معلمان باید با تعامل محترمانه با کودکان و مراقبت از آنان، الگوی مناسبی برای تقویت این نوع رفتارها باشند (جلالی، ۱۳۸۱).
از آن جا که مدرسه از جایگاه ویژهای در پرورش هوش هیجانی به عنوان مؤلفهای تاثیرگذار در روند تکامل جنبههای تحصیلی و اجتماعی کودکان برخوردار است، ضرورت دارد که در برنامههای درسی مدارس جایگاه ویژهای برای پرورش مهارتهای هیجانی دانشآموزان در نظر گرفته شود (قمرانی و جعفری، ۱۳۸۳).
اهداف تربیتبدنی و ورزش
در تاریخ بشر، اهداف عمده تربیتبدنی و ورزش همواره عبارت بوده است از حفظ سلامت، تعمیم بهداشت، رشد و تقویت قوای جسمانی آمادگی برای فعالیتهای دفاعی، کسب شادابی و نشاط و کسب موفقیتهای حرفهای. یکی از مهمترین اهداف ویژه اجرای برنامه درس تربیتبدنی در مدارس، «اهداف روانی و اجتماعی» است که از مهمترین مؤلفههای آن میتوان به تعدیل عواطف و کنترل بعضی از حالات مانند خشم یا ترس، دستیابی به شادابی و نشاط، رفع عوارض ناشی از نگرانی و انزواطلبی، و تعدیل رقابت و پذیرش اصول و ضوابط معقول در زندگی روزمره اشاره کرد (رمضانی، ۱۳۸۶).
تربیتبدنی و ورزش در افزایش اعتماد به نفس، آمادگی افراد برای رقابت (بردن یا باختن) و همکاری در فعالیتهای دستجمعی بسیار مؤثر است. چنین دیدگاهی ایجاب میکند که به ماورای مسائلی که انحصاراً به اجراهای ورزشی مربوط میشوند، توجه ویژه مبذول گردد. این توجه و تأکید میباید بر ابعاد تربیتی و اخلاقی مبتنی باشد. به همین منظور، «یونسکو» آن دسته از فعالیتهای تربیتبدنی و ورزشی که کاملکننده ارزشهای اخلاقی و تربیتی هستند، ترویج میدهد.
مبانی برنامه درسی تربیتبدنی
توجه دقیق به مبانی و زیرساختهای فرهنگی و اجتماعی به منظور تعیین تاثیرات متقابل پدیدههای اجتماعی جامعه و برنامه درسی، اهداف و مقاصد برنامههای آموزشی و پرورشی را محقق میسازند. به منظور ارائه تصویری روشن از نقش و اهمیت مبانی برنامه درسی، این موارد در سه بخش مبانی فلسفی، روانشناختی و جامعهشناختی توضیح داده میشوند:
الف) مبانی فلسفی برنامه درسی تربیت بدنی: تدوین برنامه درسی قبل از هر چیز به مبانی فلسفی نیاز دارد تا بر اساس آن جهتگیریهای (رویکردهای) اساسی برنامه بیان شود. فلسفه روی اهداف، مقاصد، محتوا و آموزش برنامه درسی تربیتبدنی اثر مستقیم دارد. موضوعاتی که در فلسفه مورد بررسی قرار میگیرند عبارتاند از: جهانشناسی، انسانشناسی، معرفتشناسی، و ارزششناسی.
ب) مبانی روانشناختی برنامه درسی تربیتبدنی: داشتن اطلاعات لازم درباره ویژگیهای رشد جسمانی، ذهنی، عاطفی و اجتماعی، نیازها و علایق دانشآموزان در درس تربیتبدنی ضرورت دارد. همچنین، داشتن اطلاعات در زمینه ماهیت یادگیری و عوامل و شرایط آن برای تدوین برنامههای درسی تربیتبدنی ضروری است. یادگیرنده، محور برنامههای درسی است. بدیهی است اگر تصویر دقیق و مناسبی از ویژگیها و مشخصات دانشآموزان در درس تربیتبدنی در اختیار نباشد، اهداف و مقاصد برنامه درسی به نتیجه نمیرسد. ابعاد و جنبههای متفاوت رشد فراگیرندگان که در روانشناسی تربیتی مورد مطالعه قرار میگیرد، میتواند یکی از منابع برنامه درسی باشد. اغلب روانشناسان، ابعاد رشد فراگیرندگان را شامل ابعاد جسمانی، عقلانی، عاطفی و اجتماعی میدانند.
ج) مبانی جامعهشناختی برنامه درسی تربیتبدنی: در مبانی اجتماعی و جامعهشناختی برنامه درسی تربیتبدنی،
نیاز جامعه به افراد سالم و تندرست به عنوان پایه و اساس توسعه و پیشرفت اجتماعی، فراگیری کار جمعی، تمرین مشارکت اجتماعی و کسب شیوه زندگی فعال، محورهای اصلی به شمار میآیند.
بدون شک تدوین برنامه درسی تربیت بدنی با توجه به مبانی فلسفی، روان شناختی و جامعه شناختی، موجبات رشد اجتماعی، اخلاقی و زمینهساز سلامت روانی و جسمانی و پیشرفت تحصیلی دانشآموزان کشور را فراهم میآورد. (جوادی پور و نوروززاده، ۱۳۹۰).
آموزش هوش هیجانی از طریق برنامه درس تربیت بدنی
برنامه درس تربیت بدنی با توجه به اهمیت آن در نظام آموزشی و آثار و کارکردهای آموزشی، تندرستی، فرهنگی، اجتماعی، بهداشتی، اخلاقی و سیاسی آن، نقش اساسی در تحقق اهداف تعلیم و تربیت ایفا میکند. نخستین برنامههای تربیت بدنی در ایالات متحده، برنامههای آْموزشی تربیت بدنی مبتنی بر رشتههای ورزشی بودند. این وضعیت در برنامههای درسی تربیت بدنی و آموزش و پرورش ایران هم وجود داشت. برنامه تربیت بدنی با تاکیدی که بر پرورش جسمی، ذهنی و هیجانی (عاطفی) در جامعه دارد، میتواند نقش بهتری در این زمینه ایفا کند. در همین راستا، سه رویکرد آموزش ورزشها، آمادگی جسمانی و حفظ سلامت، و مدل چند فعالیتی، در ارائه برنامه درس تربیت بدنی در آموزش و پرورش ایران در نظر گرفته شد (جوادی پور و نوروززاده، ۱۳۹۰).
در تربیت بدنی هدف از «یادگیری از طریق حرکت» درک این حقیقت است که تربیت بدنی مؤثر میتواند تأثیر مثبتی بر رشد شناختی ـ عاطفی (اجتماعی ـ هیجانی) کودکان بگذارد. وجود برنامههای تربیت بدنی، بهداشت و تندرستی، و آمادگی جسمانی، برای تقویت قوای ذهنی و یادگیری، همه افراد بشر لازم است. بر همین اساس، برنامه درسی تربیت بدنی در سلامت روانی و جسمانی و به تبع آن در نشاط و شادی دانشآموزان نقش موثری دارد.
کتی کوهن میگوید: «برای پرورش هوش هیجانی طبیعتاً بهتر است که از دوران کودکی شروع کنید.» او که یک مددکار اجتماعی بالینی در «فیرفاکس» ویرجینیا در حومه شهر واشنگتن است، شرکت در فعالیتهای حرکتی گروهی را بهترین راه برای پرورش مهارتهای اجتماعی قوی در کودکان و نوجوانان میداند. از آنجا که کودکان علاقه دارند زمان زیادی از روز را با فعالیتهای حرکتی و بازی سپری کنند، به نظر میرسد آموزش مهارتهای اجتماعی در گروههای کوچک و از طریق تمرینهای کاربردی برای برقراری بهتر ارتباطات، حل مسئله، مدیریت خشم و استرس و حتی تاثیرگذاری مثبت بر دیگران میتواند مفید باشد. کوهن میگوید: « در یادگیری مهارتهای اجتماعی، مشکل اغلب افراد کنترل هیجانات به طور مؤثر است. همان طور که دکتر بویاتسیز اشاره میکند، نادیده گرفتن هیجاناتمان میتواند اثر نامطلوبی بر تندرستی، شادی و سلامتی عمومی ما بگذارد؛ بدون این که میزان هوش یا سواد ما مهم باشد» (عظیمی، ۱۳۸۷).
هوش در لغت به فهم، شعور، درک، آگاهی، بیداری، بجابودن حواس، زیرکی و زرنگی، و عقل و خرد معنا شده است اما مفهوم اصطلاحی هوش از دیدگاه روان شناسی «جوهردانایی و یا توانایی یادگیری» است.
نیاز به سلامت و آمادگی جسمانی، تعلق به گروه، موفقیت، کسب مهارتهای ورزشی برای گذران اوقات فراغت، یادگیری مهارتهای اجتماعی و نیاز به تحرک در درس تربیت بدنی، و نیاز جامعه به افراد سلام و تندرست پایه و اساس توسعه و پیشرفت اجتماعی محسوب میشوند و فراگیری کار جمعی، تمرین مشارکت اجتماعی و کسب شیوه زندگی فعال، محورهای اصلی برنامه تربیت بدنی به شمار میآیند، همچنین، توجه به علم تربیت بدنی به عنوان یک رشته علمی مستقل، ضروری است. در تدوین برنامه درسی تربیت بدنی نظام آموزش و پرورش باید به جهتگیریها، رویکردها و به ویژه مبانی فلسفی، اجتماعی و روان شناختی برنامه درسی تربیت بدنی توجه ویژهای شود. بدن شک، تدوین سلامت روانی و جسمانی، و پیشرفت تحصیلی دانشآموزان کشور را فراهم میآورد.
نتیجه گیری
رشد و تکامل همه جانبه کودکان و نوجوانان با پرداختن به همه ابعاد وجودی آنان میسر میشود و کوتاهی در پرورش هر یک از این ابعاد، کاستیهایی را در رشد و تکامل دانشآموزان به دنبال خواهد داشت. هدف غایی یا آرمان تربیتبدنی، رشد مطلوب دانشآموزان در ابعاد فیزیکی، شناختی، عاطفی و اجتماعی از طریق شرکت در فعالیتهای ورزشی برنامهریزی شده است. محصول چنین آموزشهایی، تربیت فرد فرهیخته در تربیت بدنی است؛ یعنی مفهومی شبیه مفهوم انسان کامل.
ذات ورزش و تربیت بدنی، به ویژه در ورزشهای گروهی، تعامل و همکاری با دیگران را میطلبد و نیازمند آگاهی از هیجانات و احساسات سایر افراد تیم در یک موقعیت خاص است و همچنین، در شرایط ورزشی موقعیتهایی برای ایجاد خشم، عصبانیت، همدلی، مشارکت با دیگران و … فراهم میشود. از این رو ورزش که از ظرفیت بالایی برای تقویت هوش هیجانی دانشآموزان برخوردار است، میتواند بستر مناسبی برای تعامل صمیمانه دانشآموزان با یکدیگر فراهم کند. بنابراین لازم است در تدوین برنامه درسی تربیتبدنی به پرورش عواطف و احساسات و به ویژه نقش هوش هیجانی توجه بیشتری شود و اهداف برنامه درسی تربیتبدنی مورد توجه مجدد و موشکافانهتری قرار گیرد؛ به طوری که در اهداف تدوین شده رشد و شکوفایی هر چه بیشتر هوش هیجانی و توانمندیهای عاطفی و احساسی دانشآموزان مدنظر قرار گیرد.با این دیدگاه، تدوین برنامه درسی تربیت بدنی وظیفهای خطیرتر و سنگینتر از قبل خواهد بود. برنامه این درس باید به گونهای تدوین شود که معلمان تربیت بدنی بتوانند با آگاهی دقیق از احساسات و هیجانات خود و کنترل صحیح آنها، از هیجانات و احساسات دانشآموزان و نحوه مدیریت و هدایت آنها نیز آگاهی یابند. از این طریق گام مهمی در جهت پرورش هوش هیجانی و عاطفی دانشآموزان خود بردارند و نقش فعالتری در آمادهسازی نسل آینده جامعه ایفا کنند. معلمان تربیت بدنی میتوانند ضمن تعامل خوب با دانشآموزان، یک محیط امن عاطفی برای آنها به وجود آورند؛ به گونهای که بتوانند با آزادی و امنیت خاطر درباره احساساتشان گفت و گو کنند. همچنین با آموزش مهارتهای اجتماعی مانند برنامههای کنترل خشم و عصبانیت، همدلی، سرکوب نکردن احساسات، استفاده از هیجانات مثبت، کنترل هیجانات منفی و … در موقعیتهای ورزشی، در راه اعتلای هر چه بیشتر هوش هیجانی و به دنبال آن موقعیت تحصیلی و ورزشی دانشآموزان خود گام بردارند.
منبع: اطلاعات
شاید دلیل چنین رفتارهایی ضعف در مهارتهای شخصی شما باشد. ضعف در همدلی با نیازها و خواستههای اطرافیان با کارایی پایین در محل کار به شدت وابسته است. حتماً تا به حال با افرادی روبهرو شدهاید که از هوش کافی برخوردار بوده اما در زندگی اجتماعی و شغلی خود موفق نیستند.
به توانایی افراد در شناخت و کنترل احساسات شخصی خود و دیگران و همچنین استفاده از این توانایی برای تصمیمگیری بهتر، تفکر خلاقانه، انگیزه بخشیدن به خود و دیگران، لذت بردن از سلامتی و روابط بهتر و زندگی شادتر، «هوش هیجانی» میگویند. افرادی که از هوش هیجانی بالایی برخوردارند افرادی با انگیزه، مهربان و صمیمی بوده و مرکز توجه در یک جمع هستند. هوش هیجانی به فرد کمک میکند تا ارتباطات فردی موفقتری داشته باشد، بداند در کجا، چگونه صحبت کند و چگونه احساساتش را مدیریت کند.
حال سؤال اینجاست، شما به عنوان یک سرپرست، مدیر یا رهبر یک گروه چقدر به احساسات اطرافیان و کسانی که با آنها کار میکنید اهمیت میدهید یا رفتار شما در عمل چگونه بوده است و چه تأثیری بر اعصاب و روان زیردستان خود دارید؟ با EQ(هوش هیجانی) چگونه برای خود و همکاران بهترین شرایط را فراهم آوریم؟
به طور کلی و مختصر مهارتهای EQ را میتوانیم به چهار قسمت تقسیم کنیم؛ این چهار قسمت عبارتند از:
- خودآگاهی- خودتدبیری- آگاهی اجتماعی- مدیریت روابط
دو مهارت اول بیشتر به خود شما برمیگردد در حالیکه دو تای بعدی به رفتار شما نسبت به اطرافیان بستگی دارد.
خودآگاهی: خودآگاهی عبارت است از توانایی درک صحیح از احساسات خود در همین لحظهای که در آن هستید و همینطور در شرایط مختلف و اینکه بدانید در شرایط مختلف تمایل به چه عکسالعملهایی دارید. داشتن قدرت بالای خودآگاهی نیاز به تمرکز روی احساساتی که به نظر شما منفی است دارد که البته این کار ساده نیست. باید این را بخواهید و تحمل کنید. برای افزایش خودآگاهی باید به احساسات و هیجانات خود فکر کنید و برای آنها وقت بگذارید باید بدانید آنها از کجا میآیند و چرا آنها را احساس میکنید.
احساسات و هیجانات میتوانند به پنج دسته اصلی تقسیم شوند: عشق، لذت، ترس و خشم و اندوه.
بنابراین دفعه بعد که خشمگین شدید سعی کنید بیشتر فکر کنید و بفهمید چرا عصبانی شدهاید. روی آن کار کنید و برای خود مشخص کنید خشم بد است یا اصلاً خوب نیست ببینید برای خشم خود چه کاری میتوانید انجام دهید و قبل از اینکه شما را کنترل کند چگونه آن را کنترل کنید برای سایر احساسات نیز چنین است.
خودتدبیری: آیا این توانایی را دارید که خود را کنترل کنید؟ چه قابلیتهای دیگری دارید آیا فردی پیشرو و مبتکر، انعطافپذیر، ترغیبکننده، با وجدان کاری بالا و قابل اعتماد هستید؟ هرگاه خود را با نظم و تمرکز مدیریت کردید آنگاه میتوانید بیشترین دستاوردها را داشته باشید.
آگاهی اجتماعی: آگاهی اجتماعی بدین جهت مفید است که وقتی با دیگران برخورد میکنید بتوانید اثر مثبتی در آنها القا کنید. این یعنی چنین توانایی داشته باشید که بتوانید مشکلات دیگران را درک کنید، بتوانید خود را جای اطرافیان بگذارید و از دید آنها به قضایا بنگرید به طوری که طرف مقابل شما هم بفهمد شرایط و مشکلات او را درک کردهاید. مثلاً یک مدیر برای خرج تحصیل فرزندش ممکن است مشکلی نداشته باشد ولی گاه همین هزینه برای کارمند او کمرشکن است. پس هیچگاه خود را معیار مقایسه قرار ندهید. بدتر از همه اینکه بعضی مدیران این مقایسه را به زبان میآورند. سعی کنید از دایرهای که خود مرکز آن هستید بیرون بیایید و سپس دیگران را درک کنید.
بیشتر افراد میخواهند از آنها قدردانی شود میخواهند فهمیده شوند و زمانی که شما همدردی خود را نشان میدهید و به آنها اهمیت میدهید احترام آنها را نسبت به خود جذب خواهید کرد حتی میتوانید تسهیلاتی در اختیارشان قرار دهید و سرویسهایی ارائه دهید تا از رضایتشان اطمینان حاصل نمایید. نتیجه این کار افزایش بهرهوری و رشد سازمان شماست.
مدیریت روابط: افراد با EQ بالا معمولاً توانایی ایجاد روابط قوی با اطرافیان و ایجاد یک شبکه کارآمد را دارد. آنها این توانایی را دارند که دیگران را برای اثرگذار بودن تهییج کنند، افراد دیگر را آموزش دهند، تناقضها را مدیریت کنند، روابط قوی ایجاد کنند و یک مدیریت ارزشمند را به نمایش بگذارند.
احساسات سرمایه انسان است. زمانی که EQ خود را تقویت میکنید در حقیقت آن دسته از تواناییهای خود را تقویت میکنید که میتواند شما را به نهایت کارایی نزدیک کند.
البته داشتن اطلاعات فنی و تخصصی در هر رشتهای که کار میکنید بسیار مهم است و از شما انتظار میرود چنین اطلاعاتی داشته باشید. اما وقتی که تواناییها و مهارتهای تخصصی را با EQ بالا همزمان داشته باشید بدون شک در محیط حرفهای امروزه موفقیت را بهدست خواهید آورد و البته EQ شما را از رقبا متمایز میکند.